-
سال 92...
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 23:15
سال ٩١ هم گذشت. با تمام تلخیهای زیاد و شیرینیهای کمش. این اختلاف اینقدر زیاد بود که تقریبا میشه گفت شیرینیهاش اصلا حس نشد. سالی که شاید میتونست یکی از بهترین سالهای عمرم باشه. عوضش یک سال همراه با استرس، ناراحتی و از همه بدتر تنهایی بود، تنهایی که هیچوقت پر نشد و حتی برعکس؛ التماس و گدایی محبتام رو با زبون تند و...
-
خیر الحاکمین....
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1392 20:35
سلام. در ادامه مطالب قرآن نوشت که پارسال شروع کردم: آیات پایانی سوره یونس: وَلاَ تَدْعُ مِن دُونِ اللّهِ مَا لاَ یَنفَعُکَ وَلاَ یَضُرُّکَ فَإِن فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذًا مِّنَ الظَّالِمِینَ به جای الله ، خدایانی را که نه به تو سود می رسانند و نه زیان، مخوان که اگر چنین کنی از ستمکاران خواهی بود وَإِن یَمْسَسْکَ اللّهُ...
-
خواب.....
سهشنبه 15 اسفندماه سال 1391 13:30
عجب بساطی شده ها! صبح ها ساعت ٥ بیدار میشم و دیگه خوابم نمی بره تا نزدیک ساعت ٧ که دوباره می خوابم و از سرویس جا می مونم و چون خ ولیعصر(عج) بالاتر از امیراکرم به دلیل احداث تونل مترو بسته است، دیر می رسم سرکار. تقریبا از اول هفته برنامه بر همین منواله! حالا اگه ٥ تا ٧ رو می خوابیدم خیلی ناراحتی نداشت. خلاصه لذتی که تو...
-
هر سال میگیم دریغ از پارسال......
جمعه 11 اسفندماه سال 1391 10:17
پارسال ١٩ اسفند یه مطلب تو وبلاگ گذاشتم با عنوان روزمرگی که یه بخش کوچیکیاش رو دوباره میذارم: یادمه یک سال، راهروی نمایشگاه شهدای مدرسه با روزنامههای زیاد و عکس تلویزیون و اینها شروع میشد. من داشتم با معلم خوب و دوستداشتنیام آقای کتابچی، نمایشگاه رو میدیدم. بهم گفت هروقت هرجا روزنامه و تلویزیون و اخبار و اینها...
-
پیشنهاد امشب....
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1391 23:01
آهنگ خیلی قشنگیه، مخصوصاً اگه با توجه به معنیاش شنیده بشه: شنیدن آهنگ
-
INSOMNIA...
جمعه 27 بهمنماه سال 1391 23:35
تو مسافرت، ساعت ٢ شب از خواب بیدار شدم و دیدم تو بالکن نشسته و بیداره. پاشدم رفتم بهش گفتم بگیر بخواب بابا، فردا مثلا باید زود از خواب بیدار شیم. گفت امشب حالم بده. نمیتونم بخوابم. یه نخ سیگار دیگه درآورد و شروع کرد به کشیدن. منم یه نگاه به ته سیگارهای جلوش انداختم و رفتم خوابیدم. تو راه داشتم فکر میکردم که پس فقط...
-
نه ظلم و نه زنجیری، در اوج خدا هستیم...
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 23:31
بچگیها دهه فجر رو خیلی دوست داشتم، مخصوصا زمانی که تو راهنمایی کلی مراسم داشتیم، کلاسی سرود میخوندیم، روزنامه دیواری درست میکردیم، گروه تزیین داشتیم که راهروها و تابلوهای مدرسه رو تزیین میکرد و من هر سه سال عضوش میشدم، نحوه انتخاب این گروه هم رایگیری کلاسی بود. سال سوم راهنمایی از معلم راهنمامون ١٠ هزار تومن قرض...
-
میرن آدمها، از اونها فقط....
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 23:40
دکتر در حالی که داره وسیله سونوگرافی رو فشار میده رو شکم من و کلی قلقلکم میاد و میخندم، به مادرم میگه: ببین حاج خانم، شما سعی کن زودتر پسرت رو زن بدی. همه این دردها به خاطر مجرد بودنه. میگم: یعنی آقای دکتر، اینقدر وضعم خرابه که میگید زودتر زن بگیرم که ناکام از دنیا نرم؟! مادرم میگه: والله آقای دکتر ما هم خیلی دلمون...
-
گوشه چشم...
سهشنبه 19 دیماه سال 1391 22:13
- اون شب که گفتی میخوام باهاتون بیام مشهد، دلت پاک بود؟ - پاکیاش رو نمیدونم ولی میدونم که دلم شکسته بود، خیلی دلم میخواست که امسال برم مشهد، همه رفتند ولی خب هیچ کسی ما رو با خودش نبرد، چطور؟ - هیچی دیگه، بلیط جور شده واست، میتونی بیای! - جدی میگی؟ کِی؟ رفت و برگشت بهترین زمان..... شاید مشکل از من بود که به...
-
قرآن نوشت...
جمعه 15 دیماه سال 1391 22:57
یه ایدهای توی فیسبوک راه افتاده بدین صورت که افراد تکبیتهای شعرای مختلف مثل حافظ و سعدی و هوشنگ ابتهاج و امثالهم رو مینویسند. تکبیتهایی که معمولا معانیاشون در همون تک بیته و انصافا هم خوندناشون لذت بخشه. حالا اینکه اصولا سلیقه ما رفته به اون سمت که همه چی رو به صورت یه کپسول کوچیک که در کمترین زمان بیشترین...
-
شب یلدا
جمعه 1 دیماه سال 1391 21:43
یادمه پارسال خیلی دنبال این فیلم بودم. فقط و فقط هم به خاطرهمین یه سکانسش. یادم نیست این فیلم رو کِی و با کیا رفتم دیدم ولی یادمه همون موقع دیدن اش هم این سکانساش واسم جالب بود. البته اصلا به اندازه امروزم نمیتونستم درک کنم که یه نفر به دلیل تنهایی الانش، چقدر میتونه توی گذشته شیریناش زندگی کنه. فیلم شب یلدا راجع...
-
وام...
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 10:50
امروز با چند تا امضا اینقدر رفتم زیر دِین بانک که دیگه برگشت از این مسیر به راحتی قبل نیست! هنوز البته دو تا امضای تُپُل دیگه مونده که ما بیشتر و بیشتر بریم زیر بار قرض، خدا عاقبتمون رو ختم به خیر کنه ان شاء الله! حقوق ام رو بگو که از این به بعد، به خاطر قسط این وام ها نصف میشه.... برای کسی که میفهمه؛ هیچ توضیحی لازم...
-
فراگیر پیام نور
جمعه 24 آذرماه سال 1391 23:02
پلان ١: وقتی که از خونه داشتم می اومدم بیرون هوا آفتابی بود ولی بعد از طی کردن کلییییی مسیر، وقتی رسیدم به دانشگاه عباسپور هوا طوفانی و همراه با تگرگ شدید بود! همیشه دوست داشتم دانشگاهی که توش درس می خونم خیلی بزرگ، خلوت و پر از درخت و گل و گیاه باشه. یه چیزی تو مایه های علم و صنعت، دانشکده فنی دانشگاه تهران و البته...
-
سرها همه در گریبان است...
شنبه 18 آذرماه سال 1391 20:54
اینجا هوا ابری است اینجا همه خیس میشوند اینجا هیچکس چتر نمیشود اینجا هنر هفتم بیرقیب است چون همه بازیگر نقش اول قصه تکراری دلشکستن هستند اینجا سکانسهای خاطره در یادها نمیمانند اینجا پلان دل هرکس را هیچکس معماری نمیکند اینجا محبت یخ زده است دنیا...... اینجا روزگار صحنهای از قلبهای سنگی است من به بعضی...
-
Peace
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 12:39
فشارم رو میگیرم، ١٥ روی ١٠، کلا یه ذره نگران سلامتیم هستم این روزها. خیلی با خونواده مطرح نمیکنم. الکی نگران بشن که چی! باید برم دکتر. اون هم نه یکی. سه تا! یادم میافته که مچ پام هم از اون روزی که صبح دویدم که به سرویس برسم موقع راه رفتن خیلی درد میگیره. پس اگه اون هم اضافه بشه، میشه ٤ تا دکتر! کی میره این همه راه...
-
انا نشکو الیک...
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 00:16
سه سال پیش یادمه محرم شد، شب اولش داشت می گذشت، همه ی به ظاهر رفقای ما سرگرم مراسم های هر سال خودشون و دوستاشون بودند، دیدم هیشکی نمی گه رسول بیا بریم فلان مراسم. خلاصه تنها موندم، فقط دنبال یه پارچه مشکی می گشتم رو دیوار یه جا که سرم رو بندازم پایین و برم تو مراسم. یه سری صحبت هایی تو دلم رد و بدل شد، یه فایل صوتی از...
-
سکوت
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 22:01
همیشه دنبال یه مکان برای تنها بودن میگشتم. فضایی که بشه توش نشست و در عین حال اینکه دور و برت شلوغه ولی خودت تنها باشی. فضا هم طوری باشه که بشه لذت برد ازش! وقتی دوستام میشنیدند که تنهایی رفتم فلان رستوران و غذا خوردم تعجب میکردند. خب چه کاریه! میرفتی خونهاتون غذا میخوردی دیگه. حتی نزدیک بود تنهایی تئاتر هم...
-
فحش...
جمعه 19 آبانماه سال 1391 22:49
فحش دادن همیشه خواهرت رو فلان کردم و مادرت فلانه نیست. اینها کمسطحترین نوع فحشه، واضح هم هست که چرا. چون یه غریزه حیوانی کم ارزش رو که تو انسان هم هست مبنای فحش قرار داده. ولی هر جماعتی یه نوع ادبیاتی داره، طبیعتا فحشاشون هم با همدیگه فرق میکنه! مثلا وقتی میری خونه یه روحانی و از یه لیوان آب میخوری و طرف میگه...
-
خونریزی روحی!
سهشنبه 16 آبانماه سال 1391 17:07
1) - شرمنده، امروز گیرم، بابا رسول، تو که خودت کسی بودی که وقتی ما حالمون خوب نبود، همهاش باهات قرار میذاشتیم بهمون خوش بگذره ، حالا تو دیگه چرا؟! - خب امثال شماها زیادند دیگه٬ وقتی حالتون خوب میشه، میرید پی کارتون، پشت سرتون رو هم نگاه نمیکنید دیگه! یادتون میره قبلا چه حرفهایی زدید و چه کارهایی کردید، اینجوریه که...
-
منِ احساساتی...
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 22:48
امروز تو بیمارستان، مادرم رو که آوردند، دکترش گفت هر سی ثانیه یکبار باهاش حرف بزن که یواش یواش بیدار شه. نذار خوابش ببره! منم یواش یواش بیدارش کردم و باهاش حرف میزدم. یه دفعه، بغلاش کردم، بوسیدماش و سرم رو گذاشتم رو شونهاش و شروع کردم به گریه. یعنی دکترِ بداخلاقاش اگه اون موقع میاومد تو اتاق جِرَم میداد! مادرم...
-
دوستی رباتی
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 21:25
مطلبی که چند وقته مد شده همه مینویسند تو وبلاگاشون، ما هم مینویسیم که از بقیه عقب نباشیم: یک دسته از آدمها هستند که ترازویشان را توی دوستی در حال تعادل قرار دادهاند. بی کوچکترین خطایی. رباتی میشوند با برنامه ای عینا شبیه به خودت و هیچ تلاش و خلاقیتی فراتر از این برنامه انجام نمی شود. اس ام اس بزنی. اس ام اس می...
-
کنسرت...
جمعه 5 آبانماه سال 1391 12:24
از رفتن به کنسرت انریکه شروع کردیم، امروز ساعت 6 تو دبی ه. دنبال یه پایه می گشتیم که بیاد باهامون، خیلی هم جدی! ولی کسی پیدا نشد، وقتی هم که پیدا شد اینقدر دیر شده بود که هماهنگی بلیط و این ها رو دیگه نمی تونستیم انجام بدیم. بعد دیدیم ما که کنسرت انریکه برو نبودیم از همون اول، اینه که تو خواننده های ایرانی گشتیم و...
-
جدی نگیرید...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 22:00
مسئولین امور اجرایی مملکت که میاید کلی بخشنامه تشویقی میذارید واسه بچه دار شدن افراد، یکی مثل من تو برنامه اش بوده که ٤ تا بچه داشته باشه، تازه می خواسته اختلاف سنی اش با بچه هاش کم هم باشه، ولی تا حالا چی شده نتیجه؟! هیچی، هنوز زن هم نگرفتیم! پس درد، تشویق افراد به بچه دار شدن نیست، اگه شرایط رو مهیا کنید همه افراد...
-
خانه..
سهشنبه 25 مهرماه سال 1391 22:53
کلا پروسه جالبیه دنبال خونه گشتن! حوصله آدم دیگه سر نمیره! فقط برای آدمی مثل من که خیلی راحت با این جور مسائل کنار میاد خطرناکه تنهایی تصمیم بگیرم. امشب ٥ تا آپارتمان تو میرداماد دیدم، ٤تاشون اکی بودند به نظرم، فکر کن!!! تازه اونی رو هم که خوشم نیومد دلیلاش این بود که با ماشین تو پارکینگ رفتناش یه ذره مشکل بود. تو...
-
به موقعاش علنی میشه، فعلا باشه برای ثبت تاریخاش!
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 22:42
-
انرژی هستهای، هزار تومن بستهای!
جمعه 21 مهرماه سال 1391 11:32
چه سری در نوشتن هست که عجیب حال آدم رو خوب می کنه! انگار تمام ناراحتی ها از مغزت میان تو انگشتات و از نوک قلم ات جاری می شن رو کاغذ، مخصوصا اون مواقعی که روان نویس رو فشار میدی تو نقطه پایین "علامت تعجب" و میبینی که همینجور جوهر سرازیر میشه رو کاغذ! انگار اون جوهرها دردی بودند از تمام ناراحتی هایی که در ذهن...
-
حسن ختام 1
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 18:40
انصافا دم خارجیها گرم، طرف میبینه دیگه با زناش حال نمیکنه، راست و پوست کنده بر میگرده میگه من هر کاری کردم که دوباره بهت علاقه مند بشم و از تو خوشم بیاد نشد، اینه که خداحافظ ، تموم! بعدا اینجا یارو ان سال با یکی دیگه رابطه مخفیانه داره، باز هم هر وقت زناش میگه تو من رو دوست نداری میگه: والله و تالله که من عاشق...
-
Lake....
دوشنبه 17 مهرماه سال 1391 23:00
کنار ساختمون اصلی بانک یک دریاچه قرار داره که کلا من خیلی باهاش حال میکنم. ساخت و ساز کل مجموعه یه طرف، این دریاچه یک طرف. اصلا حساباش جداست. سه تا درخت بید مجنون کنارشه که تو باد فوقالعاده میشه! دو تا قو و کلی هم ماهی داره. فضای اطرافاش هم یه سری گیاه و نیزار و از این چیزها داره. بعد از ظهرها ساختمان آبی رنگ...
-
یکی دیگه هم پرید!
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 23:03
به راستی هیچ چیز هرگز جای رفیق قدیمی را پر نخواهد کرد. نمیتوان برای خود دوستان قدیمی درست کرد. هیچ چیز با این گنجینهی خاطرات مشترک٬ این همه رنجها و مصائب با هم چشیده٬ این همه قهرها و آشتیها و هیجانهای تند همسنگ نیست. این دوستیها تکرار نمیشوند. کسی که نهال بلوطی به این امید مینشاند که به زودی در سایهاش بنشیند...
-
فتنه جدید: Toy Story
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 18:22
عروسک داستان ما که فهمید قراره دو روز دیگه بقیه عروسکها دورش بزنند و از خونه بندازنش بیرون، شروع کرد به خراب کردن اتاق و گفت: شاید اگه بتونم قدرت خودم رو تو خراب کردن اتاق نشون بدم، بقیه عروسک ها بیخیال بشند. باید تا اونجا که میشه هزینه این کار رو برای اون ها زیاد کنم تا بیخیال بشند! دیگی که برای من نجوشه، سر سگ توش...