قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

دگر حوصله‌ای نیست...

ما انسانها یا اصولا نمی‌دانیم ته دلمان چه خبر است یا می‌دانیم ولی چون نمی‌خواهیم که اینگونه باشد، انکارش می‌کنیم، مثلا همین خود من، تا به حال چندین بار رفیقی از ما گله‌گی کرده که چرا به اصطلاح تحویلش نمی‌گیریم و ما هر دفعه، اظهار کرده‌ایم که اینگونه نیست و قول داده‌ایم که چون محل کارمان نزدیک هم است، با هم برویم استخر! ولی هر دفعه که تماس می‌گیرد در همان دقایق حال و احوال پرسی اولیه، متوجه می‌شوم که خیلی کم به یادش بوده‌ام و او هم که از همین قضیه ناراحت است ولی من حقیر سرتاپا تقصیر، در جواب‌اش می‌گویم که اینها همه به دلیل شلوغ بودن سرم است ولی همان آن، یادم می‌افتد که در بین همین شلوغی‌ها ساعت ٦صبح تا ٨ را برای دیدن فرد دیگری گذاشته‌ام، پس طرف حق دارد که ناراحت است. و من هم به جای اینکه بگویم حق دارد و اشتباه از من است این قضیه را انکار می‌کنم، البته شاید هم دلیل‌اش این است که قبول اشتباه سخت است دلیل را دقیق نمیدانم ولی اینگونه هست دیگر.....
چند روز پیش‌ها فردی از پشت تلفن اظهار علاقه کرد که به رسول بگویید دوستش دارم و من هم(شاید مثل بی جنبه‌ها) خیلی راحت و رک و راست گفتم که بهش بگویید رسول می‌گوید من ولی اصلا علاقه‌ای به شما ندارم. و او هم گفت که با این حال باز هم خاطرت برای ما عزیز است و من گفتم مفاهیم علاقه و دوست داشتن چیز کمی نیست که همین جور راحت نثار دیگرانش کنیم. اصلا هرچه می‌کشیم از همین تعارفات است، به قول رفیقی: دیوارها هم عاشق می‌شوند، اگر نمی‌مانید یادگاری ننویسید.
 از دست عزیزان چه بگویم گله‌ای نیست
گر هم گله‌ای هست، دگر حوصله‌ای نیست‌‌



شلواری که روز اول خریدن‌اش برایم کمی گشاد بود, حال برایم تنگ شده و این اصلا نشانه خوبی برایم نیست....

برو زن بگیر، مگو چیست زن!

مشکل اینجاست که ما پسرها وقتی که می‌ریم دانشگاه و به اصطلاح از زمانی که تو محیطی قرار می‌گیریم که با خانم‌های محترم ارتباط روزانه و مستمر خواهیم داشت (وگرنه هممون قبل از اون توی خانواده یا محیط اجتماعی خودمون هم با کلی جنس مخالف ارتباط داشتیم، منظور روزانه و مستمره)، دخترانی که اطرف‌امون می‌بینیم دقیقاً هم سن و سال خودمون هستند. خب اینجا می‌شه مثل کاری که بعضی‌ از دوستان و تا حدی خود ما انجام می‌دیم، با این استدلال که می‌شه نیازهای کاری، درسی و معمولی(!) خودمون رو با دوستای پسر خودمون برطرف کنیم، بنا رو کلا بر بی‌توجهی به جنس مخالف بذاریم.
حالا این وسط بالاخره کاره دیگه، پیش میاد، دست خود آدم هم که نیست، در ضمن همه افراد هم مثل همدیگه که نیستند(واقعا اینقدر دلیل می‌خواست!) بین دو نفر از این دو جنس مخالف یک علاقه‌ای به هم به وجود می‌آد و از اونجایی که پسرها معمولاً با نگاه علاقه‌مند می‌شوند این اتفاق معمولاً از طرف اون‌ها اتفاق می‌افته. مطرح می‌شه، و خانم‌ها هم که معمولا از طریق گوش علاقه‌مند می‌شوند این علاقه از سمت اون‌ها هم به وجود می‌آد. خب دوران گل و بلبل شروع می‌شه، خود خدا هم که گفته بین دو نفر از جنس مخالف محبت قرار دادم، همه چیز خوب جلو می‌ره. بیشتر با هم آشنا می‌شید، این شور و شوق اولیه باعث می‌شه اختلافات خیلی به چشم نیاد ولی مثلاً به دنیا اومدن در یک ماه رو به عنوان تفاهم خفن در نظر می‌گیرید. دیگه بقیه‌اش معمولا تکراری‌ه، می‌رید جلو تا یک روز برمی‌گرده بهت می‌گه فکر نمی‌کنی دیگه وقتشه؟!
ولی به نظر تو اصلا وقتش نیست، تا 6،7 سال دیگه هم وقتش نیست! هر چقدر از این بازی‌ها در بیاری که ما اگه همدیگرو دوست داریم باید صبر کنیم هم فایده نداره، چون اون طرف هم با همین استدلال می‌گه ما اگه همدیگرو دوست داریم خب همین الان باید عقد ‌کنیم دیگه!
- تو منطقی فکر می‌کنی، زوده!
- اون هم منطقی فکر می‌کنه، نکنه این آقا داره مارو بازی می‌ده و یه سال دیگه می‌خواد بی‌خیال ما بشه!
بازی باخت باخت شروع می‌شه و تمام!
حالا مشکل کجاست، مشکل اینجاست که دخترها معمولا سن ایده‌آل ازدواج خودشون رو 24 سال می‌دونند ولی اکثر پسرها سن ایده‌آل ازدواج خودشون رو حداقل 26 می‌دونند. البته این‌ها نظر شخصی منه، وگرنه هم کسی رو داریم که 18 سالگی زن گرفته و هم کسی رو داریم که 35 سال‌اشه و هنوز بخاری ازش گرم نمی‌شه. خلاصه این تفاوت دیدگاه در بین پسر و دختر درباره سن ایده‌آل ازدواج، این مشکل رو به وجود می‌آره. وقتی که شما در دانشگاه یا در محیط کار تمام افرادی که می‌بینی تقریبا هم‌سن و سال خودت هستند، این نوع ارتباط خاص(!) باهاشون بعد از حداکثر شش، هفت ماه می‌رسه به مراسم خواستگاری و عقد و این مسائل. در صورتی که در برنامه شما، شش ماه دیگه برنامه ازدواج اصلا جا نداره!
خب حالا می‌شه این بحث رو مطرح کرد که چرا باید این ارتباط خاص وجود داشته باشه؟! چرا باید اینقدر با یک نفر ارتباط‌امون رو زیاد کنیم که این علاقه به وجود بیاد که نتیجه‌اش بشه ازدواج. شما که نمی‌خوای تا 5 سال دیگه ازدواج کنی، بی‌خیال این موضوعات شو تا 5 سال دیگه. خیلی هم عالی!
بله می‌شه این کار رو انجام داد ولی چند تا بحث پیش میاد. اولیش اینه که احساس علاقه به یک نفر چیزی نیست که پدید اومدن‌اش دست خود فرد باشه. درسته، میشه جلوی بال و پر دادن و به اصطلاح زیاد کردن این علاقه رو گرفت ولی به وجود اومدن‌اش رو نه. خب اینجا شما فکر می‌کنید که از کجا معلوم 5 سال دیگه، من بتونم یک نفری رو پیدا کنم که همین احساس ابتدایی رو نسبت بهش داشته باشم؟ نکته دیگه اینه که می‌بینید یک نفر هست که کاملاً با معیارها و ملاک‌های اصلی که شما داشتید می‌خونه، حالا جزییات رو خبر ندارید ولی علی‌الظاهر با اطلاعاتی که درباره شخص خودش، خانواده‌اش، تحصیلات‌اش و کارش دارید منطبق بر معیارها و ملاک‌های شماست. دوباره این سوال پیش میاد که از کجا معلوم من بتونم 5 سال دیگه یه همچین فردی رو پیدا کنم که اینقدر با معیارهای من منطبق باشه؟!
بنابراین دنبال یک راه حل میانه‌ای می‌گردید که بشه طرف رو به نحوی نگه داشت برای روز مبادای خودتان! این راه حل میانه می‌تونه همین ارتباط خاص یا دوستی چند ساله باشه. وگرنه اگه کاری نکنی که طرف به این گلی، رو زمین نمی‌مونه، رو هوا می‌زنندش!

گل آقا بهم می‌گه: خب پسر جان، برو خواستگاری، بگو من می‌خوام دو سه سال عقد باشم. این جوری، هم طرف رو واسه خودت نگه داشتی، هم به گناه نمی‌افتی،‌ هم دو سه سال دیگه ازدواج می‌کنی،‌ هم خیال خانم‌ات راحته که نمی‌پیچونی‌اش و هزارتا مزیت دیگه!‌ اینکه غصه خوردن نداره که!‌ شما مشکل‌ات اینه که هم خر رو می‌خوای و هم خرما رو! می‌خوای مزیته بودن با طرف‌ات رو داشته باشی ولی مسئولیت‌اش رو نداشته باشی، تازه اگه فردا به دل‌ات نشست هم می‌تونی راحت ولش کنی! خواهر خودت بود راضی می‌شدی به این قضیه؟!

گل آقای ما هم پر بیراه نمی‌گه ....

گل آقا میگه: بعضی از مواقع فکر کردن به این نکته که نیت‌امون از یک کاری یا یک طرز فکری واقعا چی بوده خیلی سخت می‌شه..... فکر کن پسر جان!

طرف جمعه هفته پیش عقدش بوده! دیشب اس‌ام‌اس زده که کادوی ولنتاین رو شب ولنتاین می‌دن یا روزش؟ معمولا چی می‌خرند حالا؟!!

زندگی کنسروی...

یکی از رفقا هفته‌ی پیش بله برون‌اش بود. چند شب بعدش با یکی از دوستان زنگ زدیم بهش، تلفن رو به اصطلاح بیزی کرد. خیلی خورد تو ذوق این دوست ما که زنگ زده بود بهش. البته من ناراحت نشدم، بیشتر به خاطر اینکه رابطه‌ام باهاش رو اونقدری نمی‌دیدم که توقع داشته باشم ولی دوستم ناراحت شد و به قول خودش: صدای خرد شدن استخوان‌های این رفاقت رو از دور می‌شنوم!

امروز هم به مناسبت عید بودن‌اش عقد یکی دیگر از صمیمی‌ترین دوستای من بود. زنگ زدم بهش که تبریک بگم. تلفن رو برنداشت. گفتم طبیعی‌ه بابا، طرف باید امروز خیلی سرش شلوغ باشه. یه اس‌ام‌اس زدم که:

سلام

زنگ زدم که پیوند مبارکتون رو از صمیم قلب تبریک بگم و آرزو کنم که به حق صاحبان همین روز خوشبخت بشی ان‌شاءالله.

دو دقیقه دیگه خودش زنگ زد و گفت که: رسول جان، اس‌ام‌اسی که زدی فقط پارت دوم‌اش رسیده، یعنی فقط ان‌شاءالله!

خندیدیم و حرف زدیم و ازش قول گرفتیم که نره پی زندگی و مارو یادش بره.

خلاصه رفقای ما یا دونه دونه می‌رند خونه بخت یا گرین‌کارت می‌گیرند می‌رند آمریکا!




این روزهـا کسـی، به خـودش زحمـت نمیدهـد یک نفـر را کشـف کنـد

زیبـایی‌هـایش را بیـرون بکشـد...
تلخـی‌هـایش را صبـر کنـد...
...آدمهـای ِ امـروز، دوستـی‌هـای ِ کنسـروی می خواهنـد
یک کنسـرو که درش را بـاز کننـد و بعـد ...یکنفـر، شیرین و مهـربـان، کاملاً مطابق ایده‌آل‌هایشان از تویش بپـرد بیـرون! و هی لبخنـد بزنـد و بگویـد :

" حـق بـا تـوسـت!"


می‌رفت و آتش به دلم می‌زد نگاه‌اش.....

هر دم از این باغ بری می‌رسد

کلسترول 240
LDL 170
دکتر با تعجب بهت نگاه می‌کنه. می‌پرسه تو خانواده‌اتون سابقه بیماری چربی دارید؟ می‌گی نه. می‌گه چون دوتای این‌ها همزمان اینقدر بالاست، احتمال اینکه اشتباه شده باشه، خیلی کمه! این قرص‌ها رو بخور، پرهیز غذایی هم بکن، دو هفته دیگه یه آزمایش دیگه بده که اگه دوباره همین نتایج بود، باید یه فکر اساسی واست کرد. من تعجب می‌کنم، شما با این سن آخه!
فشارت رو می‌گیره: 14 روی 9! دستت رو عوض می‌کنه، اون یکی دست هم 13 روی نه! می‌گه فشارت هم بالاست که! می‌گی آقای دکتر من 4 سال پیش اکو کردم از قلبم و مشکلی نداشته. می‌گه بله الان مشکل پیدا نمی‌کنی که، 10 سال دیگه که هر روز نشستی پشت میز و خوردی و خوابیدی صداش در می‌آد. اگر دفعه بعد هم این اعداد بود باید بسیار مراقبت کنی!

از اتاق میای بیرون، می‌گی مردم هم مردم! این همه آدم در روز توی این دنیا می‌میرند، یکی‌اش هم ما، چی برای کی عوض می‌شه مگه؟! والله با این نوناشون.



یه ضرب‌المثل فرانسوی هست که می‌گه: اینکه تو من رو دوست داری، به من چه ربطی داره!

من میگم لااقل به جاش بگیم: اگه تو منو دوست داری، من نمی‌تونم برات کاری بکنم.



هنوز هم بشر نفهمیده‌ است که کوه، چون سنگ بود تنها ماند یا چون تنها ماند سنگ شد؟!

قدیم ندیما....

یک ایمیلی برام اومد که به نظرم فوق العاده بود. یک سری خاطرات مشترک گذشته رو نوشته بود که نسل ما باهاش بزرگ شده. بدجوری من رو برد به اون روزها.

البته یک سری اش رو من تجربه نکرده بودم، اونهایی رو که به من ربطی نداشت رو حذف کردم و اون بخشی که تو نحوه زندگی من بود رو آوردم اینجا:


شما یادتون نمیاد، تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم
 
شما یادتون نمیاد، شبا بیشتر از ساعت ۱۲ تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت ۱۲ سرود ملی رو پخش می کرد و قطع می شد…. سر زد از افق…مهر خاوران !
 
شما یادتون نمیاد، قبل از شروع برنامه یه مجری میومد اولش شعر می خوند بعد هم برنامه ها رو پشت سر هم اعلام می کرد…آخرشم می گفت شما رو به دیدن برنامه ی فلان دعوت می کنم..
 
شما یادتون نمیاد، تو نیمکت ها باید سه نفری می نشستیم بعد موقع امتحان نفر وسطی باید میرفت زیر میز.
 
شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ
 
شما یادتون نمیاد، ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد.
 
شما یادتون نمیاد، کاغذ باطله و نون خشکه میدادیم به نمکی ، نمک بهمون میداد بعدش هم نمک ید دار اومد که پیشرفت کرده بود نمک ید دار میداد، تابستونها هم دمپایی پاره میگرفت جوجه های رنگی میداد.
  
شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میذاشتیم رو میز که تقلب نکنیم.
 
شما یادتون نمیاد؛ جمعه شبا سریال جنگجویان کوهستان رو، فرداش همه تو مدرسه جوگیر بودیم.
 
شما یادتون نمیاد، پیک نوروزی که شب عید میدادن دستمون، حالمونو تا روز آخر عید میگرفتن.
 
شما یادتون نمیاد، شیشه های همه خونه ها چسب ضربدری داشت.
 
شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون .
 
شما یادتون نمیاد، یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود.
 
شما یادتون نمیاد، دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده سواد داری؟
 
شما یادتون نمیاد، ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزه ام بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه !
 
شما یادتون نمیاد، که کانال های تلویزیون دو تا بیشتر نبود، کانال یک و کانال دو !
 
شما یادتون نمیاد، پاک کن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی. بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد !

شما یادتون نمیاد، آن مان نماران، تو تو اسکاچی، آنی مانی کَ. لا. چی !
 
شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می کشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن
 
شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست اونا یه درس از ما عقب تر باشن !
 
شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم !
 
شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه !
 
شما یادتون نمیاد، انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه !
 
شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم رو در مینوشتن: آمدیم نبودید!!
 
شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم !
 
شما یادتون نمیاد، گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرک خسته میشه… بالهاشو زود میبنده… روی گلها میشینه… شعر میخونه، میخنده !
 
شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررترررررررررر ررر صدا میداد !
 
شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم می خواستیم بریم حموم باید یک ساعت قبل بخاری تو حموم روشن میکردیم.
 
شما یادتون نمیاد، آسیاب بشین میشینم، آسیاب پاشو پامیشم، آسیاب بچرخ میچرخم، آسیاب پاشو،پا نمیشم؛ جوون ننه جون، پا نمیشم؛… جوونه قفل چمدون، پامیشم..  آسیاب تند ترش کن، تندتر تندترش کن!
 
شما یادتون نمیاد، چرخ فلکی که چرخو فلکش رو میاورد ۴ تا جا بیشتر نداشت و با دست میچرخوندش.
 
شما یادتون نمیاد، …تا پلیس میدیدم صدای ضبط ماشین رو کم میکردیم!
 
شما یادتون نمیاد، که چه حالی ازت گرفته می شد وقتی تعطیلات عید داشت تموم می شد و یادت می آمد پیک نوروزیت را با اون همه تکالیفی که معلمت بهت داده رو هنوز انجام ندادی واقعا که هنوزم وقتی یادم می یاد گریم می گیره.
 
شما یادتون نمیاد، چقدر زجر آور بود شنیدن آهنگ مدرسه ها وا شده اونم صبح اول مهر.
 
شما یادتون نمیاد، توی سریال در پناه تو وقتی بابای مریم سیلی آبداری زد به رامین چقدر خوشحال شدیم!
 
شما یادتون نمیاد، بازی اسم فامیل. میوه:ریواس. غذا:ریواس پلو….!
 
شما یادتون نمیاد، این آواز مُد شده بود پسرا تو کوچه میخوندن: آآآآآی نسیم سحری صبر کن، مارا با خود ببر از کوچه ها،آآآی…

شما یادتون نمیاد، ساعت ٦:٤٥ برنامه صبح بخیر ایران، کارتون تام و جری پخش می کرد.