قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

خسته.....

قاضی از «ترمه» پرسید می خواهد با پدرش زندگی کند یا با مادرش.

ناگهان در سالن تاریک سینما فلسطین، بغض دختری شکست و تبدیل به گریه ای پر صدا شد که چند دقیقه ادامه داشت، شاید یک سوگواری تاثرانگیز ناشی از همذات پنداری.

آقای فرهادی!
در این کشور افسرده که خیلی ها برای خندیدن پول می دهند، هنر واقعی، کشاندن مخاطب به جشن جدایی نادر از سیمین است، جایی که همه می دانند برای پذیرایی، چیزی جز اشک در کار نیست.....


بارالها!
نسل ما، نسل روغن حیوانی خورده نیست؛
طاقت این همه مشکل را نداریم.
بس کن لطفاً …

بارالها!
مگر من تو را عذاب می‌دهم،
که تو من را عذاب می‌دهی؟
چرا قانون سوم نیوتن را نقض می‌کنی؟!



یکی بیاد یه بار دیگه بریم فیلم جدایی نادر از سیمین رو ببینیم.....

این نیز بگذرد....

نکته اول اینکه:

هم موسم بهار طرب‌خیز بگذرد

هم فصل ناملایم پاییز بگذرد

گر ناملایمی به تو کرد از قضا

خود را مساز رنجه که این نیز بگذرد



یه مسکن جدید کشف کردم به اسم آسیفن. ترکیبی از استامینوفن و ایبوپروفن و کافئین. همون آن اثر می‌کنه. تو عوارض‌اش هم نوشته خواب‌آلودگی ولی چرت گفته٬ ما که چند بار امتحان کردیم خبری نشده.


یه قانون باید به قوانین مرفی اضافه بشه که هر بازی فوتبالی که شما نبینید حتما یه اتفاق جالب توش می‌افته. مثل بازی پرسپولیس و استیل‌آذین برای من. تا الان اکثر بازی‌های پرسپولیس رو دیده بودما....

امروز فهمیدم بارسا با رئال بازی داره امشب. تازه تو بیست روز آینده سه بار دیگه هم بازی می‌کنند. منچستر هم مثکه چلسی رو حذف کرده. یکی امروز تو دانشگاه گفت: قشنگ از دنیا عقبی‌ها. انصافا راست گفته. چه نودی بشه این هفته٬ خدا کنه خوابم نبره.


رئیس امروز می‌خواست دختر خانم گل‌اش که امسال کنکور داره رو  کلاس آی‌سی‌دی‌ال بنویسه(کلی هم کنکور واسه ایشون و فک و فامیل‌هاش مهمه). اونم سه روز در هفته و جلسه‌ای ۴ ساعت. چی‌ فکر کردی شما راجع به بچه‌ات بابا. می‌ترکه.... خلاصه اینکه منصرف‌اش کردم و البته از دهن‌بینی‌اش بسیار متاثر شدم. چون احساس می‌کنم قانع نشد٬ بلکه اینقدر تند صحبت کردم که نتونست فکر کنه اصلا. فقط نتیجه‌ای که من از حرفام گرفته‌ام رو تایید کرد.


تو خونه خیلی به بچه خواهرم کار می‌دم که انجام بده. بیشترش هم اینه که بره تو اتاق من و یه چیزهایی رو برام بیاره. مامانم گفت: اینقدر از این بچه کار نکش٬ چیکارش داری آخه؟! منم گفتم: باید یاد بگیره کار کنه تو خونه تا مثل خودم نشه...


یکی از دوستای دانشگام رو امروز دیدم. ازش پرسیدم با فلان بانو به هم زدی؟(اصطلاح فارسی‌وان)

- آره

- چرا؟

-چون حرف هم رو نمی‌فهمیدیم.

- خب قضیه چی بود؟

 - بهم گفت دیگه وقتشه بیای تکلیف رو مشخص کنیم٬ منم که آمادگی‌اش رو نداشتم و تموم شد.

- خب به این نمی‌گن حرف هم رو نمی‌فهمیم......


دور بودن آدم‌ها از هم باعث نمی‌شه قدر هم رو بیشتر بدونند٬ باعث میشه همدیگه‌ رو فراموش کنند....





تردید....

اولین تفاوت عمده‌ای که احساس میشه اینه که شما یه ترم می‌رفتید دانشگاه و می‌دونستید که این ترم دوشنبه‌ها رو فقط تا آخر هفته اول خرداد باید برید سر کلاس٬ بعد از اون برنامه عوض میشه. ممکنه که برنامه ترم قبل و بعد خیلی فرقی نداشته باشه ولی درس‌ها متفاوت هستند یا حداقل شما منتظر یک تغییر بودید  ولی سوالی که الان شب‌ها از خودتون می‌پرسید اینه که خب٬ تا کی باید برم سر کار و جوابی که در ذهن‌اتون میاد اینه که ۱۴۱۹ و حالاحالاها هم احتمالا خبری از تغییر نخواهد بود٬ تنها تغییر احتمالا نحوه چینش ورق‌ها در ابتدای بازی solitaire کامپیوتر هست. البته اینم یه نوع زندگیه ها. منم هنوز به این نتیجه نرسیدم که این نوع زندگی کردن بده! زندگی بدون دغدغه درست و حسابی. آرامش, سکوت, لذت، خوردن و خوابیدن و پشت میز نشستن. روزها تند و تند می گذرند. نتیجه کارتون هم خیلی چیز شاخداری نیست. به اصطلاح مثل بقیه زندگی کردن! البته شما چاشنی لذت بردن از زمان حال رو هم بهش اضافه کنید. بابا مگه زندگی دیگه چی داره. کار بزرگ و تکون دادن دنیا توی رویاهای دوران کودکی ه. ولی با تمام این اوصاف هنوز مثل نیمه اول بازی های فوتبال در حال ارزیابی کردن این نوع زندگی هستم، البته به آرامی.....  زندگی آدم دینامیک ناپایدار باشه بهتره یا استاتیک پایدار؟! منظورم از پایدار هم اینه که نمره قبولی رو بگیره ولی صد در صد نباشه. 70درصد ثابت بهتره یا نوسانی که گاهی اوقات شاید برسه به 90 گاهی اوقات برسه به 50. این نکته و مقایسه رو همین جا می سپاریم به ذهن و ضمیر ناخودآگاه امون تا بررسی کنه و بعدا ما رو از نتیجه اقدامات انجام گرفته آگاه کنه تا ما تصمیم بگیریم و البته این رو هم فراموش نمی کنیم که حداقل برای من تا اینجا محیط خارجی خیلی بیشتر از خودم تو سرنوشت ام دخیل بوده و از این به بعد هم همین خواهد بود و البته تا الان ناراحت ام نکرده....


پشت میز کارتون تو اتاق نشستید و چایی با بیسکویت میخورید و دارید به آهنگ سیاوش که از موبایل اتون پخش میشه گوش میدید و با کامپیوترتون بازی می کنید، آخه این کجاش بده که من فکر می کنم نباید اینطور باشه؟! نوشته بود یک مهندس شرکت تویوتا چون 110 ساعت اضافه کاری کرده بوده شب تو خونه اشون سکته می کنه و میمیره به خاطر فشار زیاد. حالا کسی نیست بیاد ببینه چند نفر تو اداره ما 120 ساعت اضافه کاری رو پر می کنند......



واضحه که تو هم به من خیلی علاقه داری، ولی خیلی به لفظ نمیگی، بیشتر با کارات نشون میدی، طبیعیه، هر کی یه اخلاقی داره!



بسیار نادر هستند کلماتی که ارزششان بیشتر از سکوت باشد.

اپیزود اول) یه سری کارهایی دارم تو سال جدید انجام می‌دم که قبلا انجام نمی‌دادم. کارهایی که انجام دادن‌اشون برای خودم هم عجیبه. کارهایی که بدون فکر قبلی انجام می‌شن ولی نشون می‌دن که دارم پوست می‌اندازم و عوض می‌شم. عوض شدن به سمت خوب و بد معنی نداره. دارم یه جور دیگه زندگی کردن رو تجربه می‌کنم. بعضی جاهاش نیاز به افراد پایه‌ای دارم٬ یکی دیگه دقیقا عین عین خودم٬ افرادی که حضورشون رو حس نمی‌کنم.  پیدا نمی‌کنم. همه درگیرند....


اپیزود دوم) نشستم ناخودآگاه نوشتم. از همه جا٬ از همه کس٬ بیشتر از بدی‌ها. از ناراحتی‌ها٬ از دلخوری‌ها٬ از استرس‌ها. کلا همه چیزهایی که ناراحت‌ام می‌کنند. یه دفعه دیدم همه این احساس بدها تموم شد. خیلی راحت. انگار با یکی درد دل کرده باشی و نتیجه گرفته باشی. نوشته‌ام رو پاک کردم. بدون هیچ تمایلی برای نگه‌داشتن‌اش. شیوه جالبی بود. تا حالا تجربه‌اش نکرده بودم. یعنی تا الان به این راحتی می‌شد خیلی از مسائل رو حل که نه ولی فراموش کرد٬ بدون اینکه هیچ تاثیری روی خود آدم یا رابطه‌اش با بقیه بذاره؟! بعدا هم امتحان‌اش می‌کنم ببینم همون دفعه جواب داد یا هر دفعه همین جواب رو میده.


اپیزود سوم) بهار خوبی بوده. شاید تا اینجاش میشه گفت کم‌نظیر بوده. سالی هم که نکوست از بهارش پیداست. همه جهته لذت‌بخش بوده.


اپیزود چهارم) یه دوستی می‌گفت: «الان که فکر می‌کنم می‌بینم چه دل شیر و پرانرژی داشتم جوونیم که فلان کار رو کردم.» این دل شیر و پر انرژی رو دارم می‌بینم. خدا کنه موفقیت‌آمیز هم باشه تلاش‌هام و گرنه تجربه‌ام رو که قطعا می‌بره بالا.


اپیزود آخر) دورانی که مدرسه می‌رفتم این موقع شب اینقدر خوابم نمی‌اومد. احساس می‌کنم دارم یه سری از روزها و ساعت‌هام رو از دست می‌دم. همش می‌خوابم.


تقدیر نه در رمل نه در کاسه چینی است؟!

آینده ما دورتر از آیینه‌بینی است

ما هرچه دویدیم٬ به جایی نرسیدیم

ای باد! سرانجام تو هم گوشه‌نشینی است

از خاک مرا برد و به افلاک رسانید

این است که من معتقدم؛ عشق زمینی است

شادم که به هر حال به یاد توام اما

خون می‌خورم از دست تو و باز غمی نیست....

زبان تیزم آرزوست...

ای بابا!

پس اون قلم تند و تیزم که اشک ملت رو در می‌آورد کجاست!

چند وقته یه مطلبی هست٬‌ می‌خوام به تندترین و با کنایه‌ترین الفاظ در بیارمش و بنویسم اینجا. هر روز از  ۸ صبح تا ۴ بعد از ظهر که بیکارم (!!!!) دارم بهش فکر می‌کنم٬ نمیشه٬ فکر کنم چند وقتیه از ته دل با کسی دعوای لفظی نکردم٬ چشمه‌ی زبون‌ تیزم خشک شده....




چرا ملت فکر می‌کنند که وقتی بهشون می‌گم سرتون گرمه!٬‌ حتما باید مخالفت کنند و بگن نه؟!