-
نیمهشب است و فیسبوک بازی میکنم و مینویسم...
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 00:24
-
سر و ته یه کرباسیم...
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:06
لباسهام که فرم رسمی دارند رو میپوشم. ساعت٬ انگشتر٬ کفش و خداحافظی با مادر. قبل از بیرون رفتن از خونه حواسم رو به این جمع میکنم که فلشام رو که یه سری از عکسها و فیلمهای جهادی توش هست رو جا نذارم. آخه میخوام برم سر کار ببینماشون بلکه از این محیط آدم بزرگا که لباس رسمی میپوشند فاصله بگیرم. البته تعریف من از آدم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 فروردینماه سال 1390 20:02
سر خوش آن عیدی که آن بانی نور از کنار کعبه بنماید ظهور قلبها را مهر همعهدی زند از حرم بانگ انا المهدی زند....
-
اولشه٬ الکی امیدوارم....
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 22:33
-
داستان همیشگی رئیس و مرئوس....
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 21:33
-
هدرمند شدن هزینهها
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 20:42
-
جهادی
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 14:42
خدایا فقط تو شاهد بودی که من چگونه تک و تنها در جلسهای که سه سال پیش در خونهی یکی از بچهها بود سر اینکه دوستان چه تصمیمی بگیرند از نظرم دفاع میکردم و البته خیلیها نظرات من رو ناشی از بیقید و بند بودن من میدونستند و تو چشم من نگاه کردند و چهها گفتند. عدهایاشون تصمیماشون رو گرفته بودند و فقط میخواستند اگه...
-
پدیدهای به نام پاکتی
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 12:19
سلام یه روز صبح که رفتم سر کار٬ بستههای ۱۰هزار تومانی نو روی میز رئیس توجه من رو به خودش جلب کرد. گفتم شاید برای عید کسی پول نو میخواد یا یه همچین برنامههایی باشه تا اینکه رئیسامون صدام کرد و گفت آقای ..... لیست همکاران اداره رو که برحسب شماره کارمندی(همون شماره دانشجویی خودمون) داری رو جلوش یه ستون مبلغ اضافه کن!...
-
اضافه بیکاری ۱
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 18:44
-
شتاب اولیه
جمعه 6 اسفندماه سال 1389 22:10
سلام از اونجایی که میخوام این وبلاگ مونولوگ باشه و من فقط تراوشات ذهنیام رو بنویسم(نه خاطرات روزمرهام رو)٬ از این حرفها که: من دارم دوباره وبلاگ راه میاندازم و خوانندگان من برگردید و دوباره مطالب من رو بخونید نخواهم زد. فقط اینکه خلا یه همچین وبلاگی رو دارم حس میکنم و همین هم باعث شده که دوباره به سرم بزنه...