سرهنگ کاظمی خطاب به همکار جوانش:
چرا این کار رو کردی؟! من از دست تو چیکار کنم آخه. ما حق نداریم بدون دستور قضایی افراد رو از خونهاشون به اینجا(کلانتری) بیاریم٬ بنده خدا معلوم نیست تا اینجا چه فکرهایی کرده و چقدر نگران شده. تو نباید این کار رو میکردی٬ ما حق همچین کاری رو نداریم!
یک بار تو یه سریال خارجی یه همکار جوان٬ همراه کارآگاه بوده که یه مقداری شاد میزده٬ از اون به بعد هر چی فیلم جنایی ساختیم که کاراگاه و پلیس داره یه پلیس جوان احمق همراهاش بوده. ول کن هم نیستیم....
مثلا خواستیم چادر رو رواج بدیم. برداشتیم دو تا دختر که اصلا بلد نیستند چادر رو چه جوری باید تو دست گرفت رو انتخاب کردیم و به زور سرشون چادر کردیم. از ماشین پیاده میشوند و هی دستاشون با چادرشون بازی میکنه. انگار یه چیز اضافیه. البته که هست ولی برای این خانمها, نه شخصیتهای فیلم٬ نه کسانی که خودشون چادر رو انتخاب کردند....
این ماجرا وقتی جالبتر میشه که سی سال داریم به اینحوکان ممکن میگیم بنزین رو هدر ندیم. ولی همین خانم وقتی داره بنزین میزنه, یه دستاش به چادره و همین امر موقع خارج کردن شلنگ بنزین از باک باعث میشه کلی بنزین بریزه روی ماشین و زمین. ناگفته نماند که این سکانس از جمله قسمتهایی بوده که فقط به خاطر کشدار کردن سریال بهش اضافه شده و گرنه نشون دادن بنزین زدن بدون هیچ اتفاق خاصی چه ضرورتی داره؟!(البته اگه هری پاتر بود میگفتم قطعا 40 قسمت دیگه همین بنزین زدن تو ماجرا نقش اساسی رو بازی میکنه ولی اینجا که عمراْ)
حالا این رو بذارید کنار این سکانس فیلم به یاد ماندنی بوی پیراهن یوسف که نیکی کریمی با مانتویی گشاد و کوتاه, دامن و روسری که تمام موهاش رو پوشونده از تاکسی پیاده میشه و به خاطر حرمتی که برای خونه آزادهای که تازه از عراق برگشته قائله٬چادر سرش میکنه و میره داخل خونه. بعد هم که برمیگرده دوباره چادر رو تا میکنه و میذاره تو کیفش. انصافا کدوم یکی از این ها ارزش حجاب و چادر رو بالاتر میبره. اصلا اینگونه به مخاطب القا میکنه که حجاب بدون چادر یعنی حجاب نیکی کریمی که به نوع خودش بسیار حجاب مناسبیه. نه اینکه بگیم حجاب یعنی چادر و به غیر از اون هیچی. حالا کسی نخواد چادر سرش کنه الگویی نداره....
مسائل دیگه ای هم هست. توی این سریال روح همسر این خانم به خواباش میاد و درخواستهایی رو ازش میکنه. خب تا اینجای کار گیری نداره. ولی میان این قضیه رو با داستان زیر مقایسه و البته مصداق پنداری میکنند که اینجا من سرم سوت میکشه.
پدر علامه طباطبایی(ره) به خواب ایشون میان و از ایشون میخواهند که ثواب نوشتن تفسیر المیزان رو با ایشون هم شریک بشوند.
چه جالب, پدر علامه به خواب ایشون اومده و شوهر تو هم به خواب تو اومده.
آیا اینجا و با این کار مقام ایشون در افکار عمومی تنزل پیدا نمیکنه؟ به نظرتون چرا من یاد اعتراض مقامات ایران به نشون دادن چهره امام حسین(ع) و امام حسن(ع) توی سریال کویتی افتادم؟!
بعدا دوستامون میگه چرا تو استادیم روی پارچه و با قلم درشت نوشتند که خدایا فرهاد مجیدی رو تا ظهور مهدی نگه دار؟! بگذریم...
در قدیم فیملهایی دیده میشد که پدر خودش خطای پسر رو به اطلاع پلیس میرسوند و حتی خودش پسر رو مجازات می کرد. الان تو همین فیلم به مردم آموزش داده میشه که اگه پسرتون دزدی کرد و حتی قتل٬ با دروغ تقصیر رو گردن کس دیگهای بندازید. میدونی یعنی چی! یعنی اینگونه به مردم نشون میدیم که این کار نرمالترین کاریه که باید تو اون شرایط انجام داد. خب اگه مورد مشابهی برای خانوادههای ما پیش بیاد دیگه این دروغ و فریبکاری قبحی نخواهد داشت٬ چون تو ذهن ما اینگونه شکل گرفته که هر کس دیگهای هم باشه همین کار رو میکنه! واقعا به کجا داریم میریم؟!
البته تا وقتی که فکر و ذهن فیلمسازان ما به این سمته که دیالوگ زیر حتما یه جایی و یه جوری تو فیلم قرار داده بشه دیگه انتظاری نیست!(میدونی چقدر بودند آقازادههایی که با کارهای اشتباهاشون خون به دل پدرشون کردند ولی پدرشون به خاطر دفاع از اونها حتی حاضر شد آبروی چندیدن و چند سالهاش رو فدا کنه و قبول به اشتباه فرزندانش نکنه).
این ها رو اینجا نگفتم که به صدا و سیما فحش داده باشم یا جواب بشنوم که اصلا دیگه فاتحه صدا و سیما رو باید خوند٬ مگه تو هنوز هم برنامههای تلویزیون رو نگاه میکنی؟! بلکه میگم باید یاد بگیریم که ضمیر ناخودآگاهامون رو زنده و بیدار نگه داریم تا بفهمیم از چیزهایی که میبینیم یا میشنویم چه چیزی در ذهن ما ثبت میشه. اون موقع است که نظراتامون نظرات خودمونه, نه چیزهایی که از بیرون بهمون دیکته شده باشه٬ بدون اینکه خودمون بفهمیم.....
حالا به نظرتون اسم این سریال ۵ کیلومتر تا بهشته یا جهنم؟!
خب، قبل از اینکه بخوام اینجا یه سری از سکانسهای فیلمها و سریالهایی رو که میبینم بنویسم شاید بد نباشه یه مقداری راجع به اهمیت این موضوع توضیح بدم.
همه ما قائل به این هستیم که اکثر ما مشکلاتی خاص توی جامعه ایران میبینیم و اغلب دلیل اون مشکلات رو اینگونه بیان میکنیم که: "خب اینجا ایرانه دیگه" یا مثالهایی از این قبیل که: "ایرانیها اصلا نمیتونند کارگروهی بکنند"، "همیشه ایرانیها به طور غریزی دنبال پیداکردن یک راه برای دور زدن قانون یا سوءاستفاده از اون هستند"، همه ایرانیها فقط به فکر خودشون هستند و هیچکس حاضر نیست که الاناش رو به خاطر هدف والاتری فدا کنه".
حالا اگه این اتفاقات رو بذاریم کنار اینکه ادعا داریم قانون اساسی کشورمون بهترین و آزادترین قانونه یا اینکه شریعتی که در کشورمون حکمفرماست آخرین، کاملترین و بهترین دینیه که خدا تا الان برامون فرستاده، به تناقض عجیبی بر میخوریم. سریع هم موضوع رو به سیاست و وضع اقتصادی مملکت مرتبط میکنیم و تمام اینها رو ناشی از مشکل در این مباحث میدونیم. در صورتیکه به نظر من مشکل ما اینجاست که ما این قوانین و احکام عالی و متعالی رو برای زندگی روزمرهامون کاربردی نکردیم. این مثال رو فقط برای این میزنم تا کامل مسئله برامون روشن بشه: خب درس ریاضی1 و ریاضی2 و معادلات دیفرانیسل و ریاضی مهندسی از جمله درسهای بسیار سخت و مشکل دوران لیسانس بود. همیشه هم این سوال مطرح بود که این مباحث سنگین و مشکلی که ما میخونیم واقعا به چه درد ما میخوره؟! تا آخر دوران لیسانس هم شاید خیلی از مباحثاش دیگه به چشم ما نخورد. ولی حالا اگه برید و برای کارشناسی ارشد رشته مدیریت کتاب بخواید میبینید که اسم کتابهای ریاضیاشون اینه: ریاضیات کابردی در علم مدیریت. به زبان بسیار ساده و البته فقط مطالبی رو مطرح کرده که در علم مدیریت بهشون نیاز هست. خب این کتاب رو چه کسی نوشته؟ کسی که علم مدیریت خونده و این موضوع رو فهمیده ودر رابطه با رشته خودش از این قضیه استفاده کرده.
ولی ما در زندگیامون فقط به کلیات پرداختیم. یا به اصطلاح حضرت آقا جای مسائل فرعی و اصلیامون با هم عوض شده. به جای اینکه بپردازیم به اینکه رابطه همسران در خونه باید با هم چگونه باشه، برداشتیم قضیه مهریه و نحوه طلاق و این قوانین رو پررنگ کردیم. الان همه قبل از ازدواج راجع به این مسائل خیلی چیزهارو با جزئیات کامل میدونند ولی راجع به شناخت شخصیت مرد و زن و تفاوتهای ساختاری و اساسی روحی و اخلاقیاشون با هم هیچ توضیحی در هیچ جا ندادیم.
یا مثلا اگه ما در گروه دوستیامون بخوایم با یک نفر که دوست بقیه رفقای ما هست قطع ارتباط کنیم، مدیریت این موضوع رو چگونه باید انجام بدیم؟! چه جوری به دوستامون بگیم که مثلا ما از فلان رفیق شما خوشمون نمیآد و این موضوع نباید روی رابطه ما با هم تاثیر بذاره.
یا مثلا در هیچ سریالی و فیلمی در صدا و سیمای ما نحوه درست و جامع و کاملی از مراحل خواستگاری و ازدواج و نفی فرهنگهای غلط در این زمینه و نشان دادن یک شیوه درست انجام داده نمیشه. اگر هم دیده بشه هر کانال و هر سریالی یک فرهنگ در این زمینه رو نشون میده. خب اینجا یه خلا به وجود میآد. تهاجم فرهنگی صورت نمیگیره. غرب فرهنگ خودش رو ارائه میکنه. مردم ما این فرهنگ رو میبینند و چون تنها چیزیه که میبینند فکر میکنند همین درسته، پس انتخاباش میکنند.....
اینجاست که صدا و سیما به عنوان یک ابزار قدرتمند میتونه ظاهر بشه و ما رو برسونه به حرف طلایی حضرت امام(ره) که گفت صدا و سیما دانشگاه است. البته به شرطی که بدونیم چی میخوایم درس بدیم. این خیلی مهمه. حالا نحوه درس دادناش رو با آزمون و خطا یاد میگیریم. اول باید محتوی سازی کنیم.
این بخش از موضوعات وبلاگ سکانسهای سریالها یا فیلمها رو در این زمینه انعکاس میده. شاید یه جور فرهنگسازی. بیان موقعیتهای گوناگونی که ممکنه تو زندگی هر کدوم از ما پیش بیاد و نحوه مدیریت کردن آن و یک پاسخی که میتونه توی اون شرایط انجام داد. البته شاید در بعضی مواقع سر درست بودن یا غلط بودناش هم یه بحث کوچکی بکنیم.