قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

ما هنوز بر سر آن عهد که بستیم، هستیم...

استاد طبق معمول در جلسه اول می پرسه: خب کیا امسال سال دوم اشونه؟
و شروع می کنه به شمردن افراد تا چشمش به من می افته که دستم پایینه.
با لحن طنزگونه می گه: تو رو که من یادمه پارسال بودی، چرا دستت رو انداختی پایین؟!
می گم: خب استاد، شما گفتید سال دومی ها، من سال سوم امه؟!
کلاس می خنده و بعضی ها بر می گردند تا من رو ببینند. شاید مثلا دوست دارند بشم درس عبرت اشون!
استاد واسه اینکه داستان خیلی برای بقیه عجیب نباشه میگه: بله ایشون نمونه کامل یه نفره که اصلا به مشاوره اعتقادی نداره و کمتر از شریف هم راضی نیست!
بعد بهم میگه: ولی امسال از خر شیطون بیا پایین و وقت بگیر بیا مشاوره پسر.
از لبخندم می فهمه که موضع ام عوض نشده.....
در 4 سال دبیرستان یکبار نشد در رابطه با درس خوندن ام با معلم های راهنما صحبت کنم، حتی پیش دانشگاهی! کلا در رابطه با امور آموزشی ام فقط یکبار برای انتخاب رشته کنکور مشاوره گرفتم که اون هم خیلی کمک ام نکرد!
 

آبدارچی اداره امون از یکی از دانشگاه های آلمان پذیرش گرفته! اونم برای چه رشته ای؟ مهندسی پزشکی!
فکر کن. مجانی!
برای خراب کردن یک مملکت لازم نیست کار خیلی خاصی انجام داد. اصلا نیازی به جنگنده و حمله سایبری و تحریم و این ها نیست. تنها کافی است جای افراد طبقه بالای جامعه رو با طبقات پایین عوض کرد. مثلا تحصیل کرده های جامعه امون بشن آبدارچی، بعدا اونی که از فراگیر پیام نور با زحمت مدرک اش رو گرفته بشه مدیر، همه چیر خود به خود خراب می‌شه!


می رسم خونه،
مادرم داره واسه بچه خواهرم شعر می خونه:
نازنین بی دندون
رفت سر قندون، افتاد تو قندون
انبر بیارین، درش بیارین
شعری که موقعی که دندونم افتاده بود برام می خوند. کلا زمان بچگی ام مادرم زیاد از این نوع شعرهای من در آوردی برام می گفت، من هم چقدر با شعرها حال می کردم. همونطوری که الان بچه خواهرم داره کیف می کنه، بهش گفتم دندون ات رو بذار تو پلاستیک و بذار زیر بالشت ات تا فردا صبح یه هدیه میشه!
حالا باید برم بگردم ببینم چی بخرم براش!
ماجرای افتادن دندونش این بود که توی مهدکودک دندون دوستش می افته، این هم از وقتی میاد خونه اینقدر با دندون یه ذره لق شده جلوش بازی می کنه تا می افته! حالا می تونه با اعتماد به نفس شنبه بره مهد کودک و بگه که مثلا اون هم مثل بقیه دندونش  افتاده.


دیگر نمیتوانم متن های طولانی را
تا آخرش بخوانم
تقصیر خودت بود
... آمدی
رفتی ...
به همین راحتی
به هر چه کوتاه
عادتم دادی!

حواس مواس..

حواس پرتی یعنی صبح با ماشین بری سر کار، بعد از ظهر با سرویس برگردی خونه، مامان ات بگه: "چرا ماشین رو گذاشتی تو کوچه، می خوای بری بیرون مگه؟ بیار تو حیاط دیگه!"
بعد عین جن زده ها سه چهار دقیقه همین جوری نگاش کنی که چه طوری امکان داره ماشین رو جا گذاشته باشی تو پارکینگ بانک!

حواس پرتی یعنی میای به دوستت اس ام اس بزنی: کی میری نمایشگاه؟
همین عبارت رو توی گوگل بنویسی و سرچ کنی! بعد تازه بفهمی چه گندی زدی؟!

حواس پرتی یعنی این پنجشنبه صبح زود پا میشی، کلی کار بیرون رو انجام میدی، سعی می کنی خیلی سریع برسی بانک که دیر نشه، بدو بدو میری! بعدا می فهمی این هفته نوبت اضافه کاری ات نبوده اصلا! حیف خواب صبح.

حواس پرتی یعنی به جای عابر بانک ات، کارت پرسنلی ات رو بکنی تو دستگاه! کلی هم تعجب کنی که چرا کار نمی کنه، آخر سر بگی حتما گذاشتم بغل موبایل ام سوخته.

حواس پرتی یعنی از اتاق کارت بیای بیرون، بعدا تو راهرو تازه به این فکر کنی که کجا می خواستم برم! هرچی هم فکر کنی یادت نیاد.

حواس پرتی یعنی وقتی یکی یه چیزی بهت میگه، ادامه دیالوگ ات با یه نفر دیگه که تو ذهن ات هست رو بهش می گی. یارو هم هاج و واج نگات می کنه که چه ربطی به حرف من داشت!

حواس پرتی یعنی یه مسیر ١٠ دقیقه ای رو با ماشین اینقدر اشتباه بری که بشه نیم ساعت!

حواس پرتی یعنی اونی که می خوای، دیگه اونطوری که بوده نباشه.


هیچ انتظاری از کسی ندارم!
و این نشان دهنده قدرت من نیست!
مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است….




پ ن: خیلی از افراد زندگی ام رو راحت با کتاب "چه کسی پنیر مرا جابجا کرد" فراموش کردم. فعلا این حواس پرتی ها ادامه داره تا من کتابم رو پیدا کنم.....

خواب...

برای خوابیدن باید یک حد پایین آرامش رو داشت.
همیشه متنفر بودم از حس های ناخوشایندی که جلوی خواب آدم رو می گیرند. چیزهایی مثل اضطراب کنکور، اضطراب امتحان فردا، یا ناراحتی و دلگیری از اتفاق روز گذشته و کلا مشغولیات ذهنی انسان که بعضی مواقع اینقدر زیاد می شوند که حتی اجازه استراحت رو هم به ذهن نمی دهند. تا یه جایی اش رو میشه با دیدن بازی جذاب ایتالیا-آلمان جبران کرد ولی بعدش واقعا عذاب آوره. مخصوصا اگه از نظر بدنی خسته باشی. بدن طلب خواب می کنه ولی ذهن درگیره و نمی تونه بخوابه. حتی شاید خودآگاه متوجه نباشیم که ذهن در لحظه درگیر چه موضوعاتی ه ولی هر کاری می کنی نمی تونی بخوابی.
چند شب پشت سر هم درباره یک موضوع خواب بدی دیدم. یعنی دقیقا بدترین نوع زجری که برای خودم متصورم به اشکال گوناگون در خواب پدیدار می شد. شاید هم ذهنم می ترسه بخوابه و باز دچار این نوع کابوس ها بشه!

کلا هیچ وقت همه ابعاد زندگی آدم در شرایط "بهترین" قرار نمی گیره، اگه دو تاش بشه "بهترین"، دوتاش میشه "بدترین" تا میانگین حفظ بشه. واسه همین دوست دارم همه ابعاد زندگی‌ام در سطح عادی باشه، چون کلا آدمی هستم که از یه مشکل منفی ١٠ بیشتر آزار میبینم به نسبت لذتی که از یک شیرینی مثبت ١٠ زندگی می برم. یعنی مشکل بیشتر اذیت ام می کنه. به همین خاطر ترجیح میدم مشکلات زندگی رو نداشته باشم حتی به این بها که شیرینی‌هاش رو هم از دست بدم.

دیدی آنرا که تو خواندی به جهان یارترین

چه دل آزارترین شد، چه دل آزارترین....



پ‌ن: ساعت 3:20 بامداد

سینه‌ها جای محبت همه از کینه پر است

هیچکس نیست که فریاد پر از مهر تو را

گرم پاسخ گوید.

نیست یک تن که در این راه غم آلوده عمر

قدمی راه محبت پوید.

هر زمان بر رخ تو هاله زند گرد شکست

به که باید دل بست!

به که شاید دل بست!

خنده‌ها می‌شکفد بر لبها

تا که اشکی شکفد بر سر مژگان کسی

همه بر درد کسان می‌نگرند،

لیک دستی نبرند از پی درمان کسی

از وفا نام مبر

خواستگاه‌اش کجاست؟

ریشه عشق فسورد،

واژه دوست گریخت!

سخن از دوست مگو

عشق کجا! دوست کجا!

خط پیشانی جمع، خط تنهائیهاست

همه گلچین گل امروزند

در نگاه من و تو حسرت بی فردایی است

به که باید دل بست!

به که شاد دل بست!

نقش هر خنده که بر روی لبی می‌شکفد

نقشه شیطانی است

در نگاهی که ترا وسوسه عشق دهد

حیله‌ایی پنهانی است

گل اگر در دل باغ

بر تو لبخند زند

تنها می‌نگرش

لیک مجوی

دست گرمی که ز مهر بفشارد دستت

در همه حال

لب گرمی که ز عشق بنشیند، بر لب

به همه عمر مخواه

به همه عمر مجوی!

سخنی کز سر راز، زده در جانت چنگ

به لبت نیز مگوی

چاه هم با من و تو بیگانه است!

نی، صد بند برون آید از آن

راز تو فاش کند!

درد دل گر به سر چاه کنی ، خنده‌ها بر سر تو

همه‌ی خلق زنند

گر شبی از سر غم آه کشی

درد اگر سینه شکافد

نفسی بانگ مزن

درد خود را به دل چاه مگو!

آسمان با من و تو بیگانه است

عشق و فرزند و در و بام و هوا، بیگانه!

خویش در راه نفاق، دوست در کار و فریب!

آشنا بیگانه!

شاخه عشق کجاست؟

آهوی مهر گریخت، تار پیوند گسست.

به که باید دل بست!

به که شاید دل بست!