-
خبر بزرگ..
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 15:28
عم یتساءلون؟ عن النّبإ العظیم (سوره نبأ) از چه می پرسند؟ از خبر بزرگ... قل هو نبأ عظیم. أنتم عنه مُعرضون (سوره ص) بگو او خبر بزرگ است... شما از او رویگردانید... در تفسیر هر دو آیه آمده که خبر بزرگ - نبأ عظیم - امیرالمومنین(ع) است. عجب از ما که چو میدان به کف آریم بگوییم -به لبخند و تفاخر– که علی آن "نبأ...
-
انرژی...
دوشنبه 16 آبانماه سال 1390 21:30
ما آدمها وقتی که بارون میاد اگه چتر نداشته باشیم، خودمون رو مچاله میکنیم. شونههامون رو میدیم بالا و سرمون رو میچسبونیم به سینهامون. شروع میکنیم به تند راه رفتن. در صورتی که لذت واقعی وقتیه که دستات رو باز کنی، صورتات برو بدی بالا و نفس عمیق بکشی زیر بارون. خلاقیت که بالا باشه آدم یه همچین شعری میگه. وقتی هم...
-
وقتی فقط میخواهی پاچه بگیری...
جمعه 6 آبانماه سال 1390 21:24
اه٬ چقدر بارون میاد! بسه دیگه٬ خسته شدیم.....
-
برزخ....
پنجشنبه 5 آبانماه سال 1390 23:19
میدونی، تنها بدیاش اینه که نه کامل رفتی مرحله بعد: که خانه که میآی همسرت بهت لبخند بزنه و بچهات شوکولاتش رو بخواد، نه کامل ماندهای در این مرحله: که همیشه با دوستانات در دانشگاه لذت ببری و به طرز حرف زدن استادت هم بخندی! مانند این بازیهایی که همه دشمنات رو کشتی، تمام جایزهها رو هم گرفتی ولی دری که میبردت مرحله...
-
دلم میخواد بخندم....
چهارشنبه 27 مهرماه سال 1390 22:21
روز خوبی بود. اتفاق بسیار سورپرایز کنندهای در اداره اتفاق افتاد که به همراه چند عامل دیگه٬ امروز رو استثنایی کرد٬ به معنی واقعی کلمه٬ که بعدا تعریفاشون میکنم. ساعت تقریبا ۸:۱۵ دقیقه بود که زیر پل سیدخندان سوار ون به مقصد میدون انقلاب شدم. در طول مسیر راننده آهنگهای عالی محمد اصفهانی که گلچین کرده بود رو با صدای...
-
درست در همین نزدیکی....
یکشنبه 24 مهرماه سال 1390 23:06
سر کلاس و موقع یاد دادن نحوه ساختن ایمیل بود که گفت متولد ۱۳۷۱ه. کلا زیاد سوال میپرسید. هنوز داشت یاد میگرفت که چطور باید ایمیلهای یاهو رو بخونه که میپرسید چطور میشه هک کرد؟ اونها رو هم یاد میدید؟! من البته فقط میخندیدم.... بعد کلاس موقعی که داشتم راهپلههارو پایین میاومدم صدام کرد و راستش نمیدونم از کجا...
-
دیالوگ...
چهارشنبه 20 مهرماه سال 1390 20:03
- یعنی من با همین حقوقام باید چهارصد هزار سال کار کنم تا ۳۰۰۰ میلیارد پول داشته باشم٬ هیچی هم نخورم در ضمن! - بیکاری نشستی این چیزهارو حساب کردی؟!(سوالی که باید در جوابش از پهنهپه استفاده میکردم!) - خب میتونی یه خانم همکار رو هم بگیری که بشه ۲۰۰هزار سال! - اصلا میتونم چهار تا بگیرم که زودتر تموم شه! با خودم...
-
هر ثانیه، یک لعنت....
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 20:57
- برای باز کردن یک پنجره٬ بر روی آیکون آن دوبار پشتسر هم کلیک میکنیم. حالا همهاتون My Computer رو باز کنید. - برای من چرا باز نشد پس؟ - گفتم دوبار پشت سر هم. یکی امروز، یکی فردا صبح که باز نمی شه. پشت سر هم بزن. آهان، دیدی باز شد. - حالا برای بستن یک پنجره، بر روی ضربدر قرمز رنگ بالای آن کلیک میکنیم. - ببخشید،...
-
استیو جابز
شنبه 16 مهرماه سال 1390 22:44
ببین، سخنرانی یعنی این! مختصر و مفید، نه این حرفهای صدتا یک غازی که هنوز شروع نشده، همه خمیازههاشون شروع میشه. البته من دو تا از سه داستانی که استیو جابز در جشن فارغالتحصیلی دانشگاه استنفورد تعریف کرده رو اینجا میگم. الحق و والانصاف که تاثیر گذاره، حداقل روی من..... من امروز خیلی خوشحالم که در مراسم فارغالتحصیلی...
-
شبستان
پنجشنبه 14 مهرماه سال 1390 11:55
نوازندههای سفرهخانه که مقدمهی آهنگ را زدند، همه دانستیم که ترانهی محبوب «کوروس سرهنگزاده» است. خواننده که میخواند: «دیگه عاشق شدن، ناز کشیدن، فایده نداره دیگه دنبال آهو دویدن، فایده نداره» به جمعیّت نگاهی انداختم. بیشتر زوجهای جوان بودند. همآنها که روبهروی هم مینشینند، بیدلیل به هم لبخند میزنند، هنگام...
-
اتفاقات کماهمیت امروز....
سهشنبه 12 مهرماه سال 1390 21:44
گرمکن پاییزیام که پارسال خریدم رو از تو کمد در میآرم. آخه یکشنبه که داشتم پیاده میاومدم خونه سردم شده بود. خداحافظی که میکنم مامانام میگه: داشتی میاومدی اگه تونستی یه ذره زولبیا-بامیه بگیر. بابام هم میگه: لنت یادت نره!(واسه پمپ کولر) میگم: بابا امسال که دیگه تموم شد آخه! میگه: نه٬ میگم بگیر. خداحافظی...
-
فقط مثل خود اسپرسو؛ بخار نمیکردم!
جمعه 8 مهرماه سال 1390 23:06
سه سال پیش حوالی میدان ونک بود که با یکی از دوستان عزیز وارد کتابفروشی شدیم که به مناسبت تولدم، برایم کتابی بخره. دوستم کتاب شعر ه.ا.سایه رو پیشنهاد داد. کتابی که تقریبا دو سه ماه قبلش خودم خریده بودم و توی جهادی اون سال زیر بارون حسابی خیس شد و شکل و شمایل رمانتیکتری پیدا کرد. کتاب بعدی که پیشنهاد داد کتابی بود به...
-
و چقدر سریع زمان برای ما میگذرد....
شنبه 2 مهرماه سال 1390 20:16
یک وقتایی هست که روحت داغونه٬ یکی باید باشه آرومات کنه. توی اینجور مواقع٬ اگه اونی که میخوای نباشه٬ پیر میشی
-
گوگلپلاس یادت باشه٬ فیسبوک سرورته!
شنبه 2 مهرماه سال 1390 10:51
گاهی اوقات که افسرده و دلشکستهاید و احساس تنهایی میکنید٬ کافی است به صفحه فیسبوکتان بروید و تاریخ تولدتون رو فردا قرار بدید. اونوقت حتی معلماتون هم از اون سر دنیا پیغام تبریک واستون میفرسته.....
-
هرگاه یک نگاه به بیگانه می کنی خون مرا دوباره به پیمانه می کنی..
سهشنبه 29 شهریورماه سال 1390 21:20
ما انسانها هر قدر که از هم دور باشیم دوستدارتریم! پدر، مادر، برادر، خواهر .... همه دور همیم، هر وقت از هم دور میشویم قدر یکدیگر را میدانیم و دوستدار یکدیگر میشویم. بودن در کنار هم را غنیمت نمی شماریم و لحظهها را در قاب شیشهای تبرک نمیکنیم. دوستیمان هم همینگونه است، یک -دو -سه سالی در کنار دوستانمان هستیم و...
-
جایجای آن مکان برایم خاطره است....
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 22:20
بخواهم یا نخواهم امیرکبیر - که ما فارغالتحصیلهایش اصرار عجیبی در پلیتکنیک خواندناش داریم- بخش لاینفک زندگی من بوده و خواهد بود. حال میخواهم از معلومات و دستاوردهای آن چهار سال استفاده بکنم یا نه! هنوز هم نشستن بر روی نیمکت پارک دانشکده عمران- که آن روزها دانشکده معارف بود- و نگریستن به دانشکده مهندسی پزشکی٬ با آن...
-
رفیق....
شنبه 26 شهریورماه سال 1390 22:16
دنیا و مخصوصاً جوانی آنقدر کوتاه هست که اگر بخواهی بنشینی تا هر وقت حس لذت بردن از کاری را داشتی برخیزی و به آن بپردازی، این میشود که یک روز چشم باز میکنی، میبینی کلی از این روزها گذشته و تو استفاده نکردهای. مگر همین الاناش حسرت کلی از روزهای گذشته را نمیخوریم؟! نگاه کن! ما(!) حسرت میخوریم، مایی که حتی از...
-
برای آنانکه مانند من نمیتوانند قهوه بخورند....
جمعه 25 شهریورماه سال 1390 20:45
یه چایی پر رنگ تهیه کنید. مقدار کمی شکر بهش اضافه کنید که مزه تلخیاش از بینهایت به عدد ۱۰۰۰۰ تقلیل پیدا کنه. بعد ظرف قهوه رو بگیرید جلوی دماغاتون و چایی رو بخورید. اگه چشماتون رو ببندید میشه گفت با تقریب خوبی همون لذت خوردن قهوه رو داره....
-
گفتنی های طلا و مس
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 13:29
اون روز یک اتفاق بیسابقهای در زندگی من رخ داد که به شدت من را تحت تأثیر قرار داده بود؛ از همه کس و همه چیز بیزار و ناامید شده بودم، دلم بدجوری گرفته بود، دستم به انجام هیچ کاری نمیرفت؛ اون روز من تا مرز افسردگی پیش رفتم و حتی رغبت نداشتم برای انجام اساسیترین امور زندگی از خونه بیام بیرون. غروب که شد، صدای آوای...
-
با اینکه دردمندم٬ دلم میخواد بخندم
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 20:32
-
به همین سادگی، به همین تلخ مزه گی....
جمعه 18 شهریورماه سال 1390 22:12
-
همین جوری...
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1390 23:33
دوستت دارم ها را نگه می داری برای روز مبادا دلم تنگ شده ها را، عاشقتم ها را این جمله ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی کنی.... باید آدمش پیدا بشود باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا از امروز گفتن اش پشیمان نخواهی شد سنت که بالا می رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که...
-
وقتش...
سهشنبه 15 شهریورماه سال 1390 23:34
یک جایی در زندگی میرسی که نه دیگه با رفیق حال میکنی نه با کتاب و خریدهای پشت سر هم نه با تفریح و کوه و باشگاه و شام ِ بیرون و مهمونی نه با سرعت زیاد ماشین و اون دخترهی لوس ... نه حتی با کار و پول در آوردن! همون موقع که دیگه حوصله شلوغی رو نداری! و دوست داری توی موبایلت فقط شماره یک نفر باشه! همون موقع که یه نفر باید...
-
خودنوشت...
شنبه 12 شهریورماه سال 1390 22:37
می گوید: ای که از کوچه معشوقه ما میگذری بر حذر باش که این کوچه خیابان شده است می گویم: کاش معشوق ز عاشق طلب جان میکرد تا که هر بی سر و پایی نشود یار کسی پ ن: امضا هم بلد نیستیم...
-
من به کجا رسیدهام٬ مغرب و مشرقام بگو....
شنبه 5 شهریورماه سال 1390 22:45
تصور کنید که قرار است شما به خواستگاری دختر خانمی بروید . از قبل برای شما از این شخص تعریف و تمجیدهای زیادی کردهاند . از قیافهی محشر و شعور و ادب و معرفت و ایمان تا تحصیلات و ... ! شما هم حسابی از این تعاریف ذوقمرگ و هیجان ناکید . روز شماری میکنید برای دیدن آن فرد و با این تفاسیر کار را تمام شده فرض میکنید و...
-
Change Is Coming...
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 18:50
هرچه کردم نشوم ازتو جدا، بدتر شد از دل مـا نرود مهر و وفــا ، بدتر شد ... مثـلا خواســتم این بــار موقـر باشــم و به جای تو، بگویم که شما ، بدتر شد آسـمان وقـت قـرار من و تــو ابری بود تـازه با رفتـن تـو وضـع هـوا بد تر شــد. این متانت به دل سنگ تو تاثیر نکرد بلکه برعکس ، فقط رابطـه ها بد تر شـد چاره دارو و دوا...
-
انتخاب رشته...
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 13:32
-
اندر احوالات این روزهای ما
یکشنبه 30 مردادماه سال 1390 00:34
آسایش معده٬ خوردن این دو قرص است صبحها امپرازول٬ شبها فاموتیدین....
-
دیالوگ...
شنبه 29 مردادماه سال 1390 11:37
سرهنگ کاظمی خطاب به همکار جوانش: چرا این کار رو کردی؟! من از دست تو چیکار کنم آخه. ما حق نداریم بدون دستور قضایی افراد رو از خونهاشون به اینجا(کلانتری) بیاریم٬ بنده خدا معلوم نیست تا اینجا چه فکرهایی کرده و چقدر نگران شده. تو نباید این کار رو میکردی٬ ما حق همچین کاری رو نداریم! یک بار تو یه سریال خارجی یه همکار...
-
پنج کیلومتر تا کجا دقیقا؟!
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 19:00
مثلا خواستیم چادر رو رواج بدیم. برداشتیم دو تا دختر که اصلا بلد نیستند چادر رو چه جوری باید تو دست گرفت رو انتخاب کردیم و به زور سرشون چادر کردیم. از ماشین پیاده میشوند و هی دستاشون با چادرشون بازی میکنه. انگار یه چیز اضافیه. البته که هست ولی برای این خانمها, نه شخصیتهای فیلم٬ نه کسانی که خودشون چادر رو انتخاب...