قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

میرن آدم‌ها، از اونها فقط....

دکتر در حالی که داره وسیله سونوگرافی رو فشار میده رو شکم من و کلی قلقلکم میاد و  می‌خندم، به مادرم میگه: ببین حاج خانم، شما سعی کن زودتر پسرت رو زن بدی. همه این دردها به خاطر مجرد بودنه.
میگم: یعنی آقای دکتر، اینقدر وضعم خرابه که می‌گید زودتر زن بگیرم که ناکام از دنیا نرم؟!
مادرم میگه: والله آقای دکتر ما هم خیلی دلمون می‌خواد نوه پسری‌امون رو ببینیم، ایشون خودش میگه نمی‌خوام.
دکتر میگه: خب همین دیگه، شما اول باید عروس رو بخوای حاج خانم، نه نوه رو که. شما اُکیِ عروس رو به پسرت بده، قول میده زود شمارو هم نوه دار کنه. آهان، آهان! پیداش کردم. اینجاست!
میگم: نوه رو تو شکم من پیدا کردین آقای دکتر؟!
دکتر: ها ها ها. نه، مشکلت رو پیدا کردم، اندازه‌اش هم به نسبت گنده است....
اگه بدونید چه تجربه جالبیه وقتی خیلی جدی از دکتر می‌پرسید: یعنی می تونه سرطان باشه؟ و اون چند ثانیه تا جواب نه دادنش ثانیه‌هایی‌ه که تجربه‌اش واقعا جدیده!


زیاد خوب نباش
زیاد دم دست هم نباش
زیاد که خوب باشی دل آدم‌ها را می‌زنی
آدم‌ها این روزها عجیب به خوبی، به شیرینی، به دوست داشته شدن آلرژی پیدا کرده‌اند
زیاد که باشی، زیادی می‌شوی
و قبل از آنکه بفهمی چه شده است
سیل خروشان جانشین‌هایت را خواهی دید
که به صف، دست در دست و سر بر شانه رفقایت
از جلوی‌ات عبور خواهند کرد
همچنانکه تو برای ادامه راه
دل خوش کرده ای به خاطرات ترک خورده قدیمی ات
آنان با تفاخر(!) و چشم در چشم تو
برایت از خاطراتی می‌گویند
که تو را از شریک بودن در آنها محروم کرده‌اند
و تو در حالی که در دلت غوغاست
محکومی که لبخند بزنی
به حکم تبعیدی که از دلشان، برایت صادر کرده‌اند
تنها به این جرم که زیادی خوب بوده‌ای و خوبی کرده‌ای
و تکراری شده ای
پس تاریخ مصرف ات را بدان.....

گوشه چشم...

- اون شب که گفتی می‌خوام باهاتون بیام مشهد، دلت پاک بود؟

- پاکی‌اش رو نمی‌دونم ولی می‌دونم که دلم شکسته بود، خیلی دلم می‌خواست که امسال برم مشهد، همه رفتند ولی خب هیچ کسی ما رو با خودش نبرد، چطور؟
- هیچی دیگه، بلیط جور شده واست، می‌تونی بیای!
- جدی میگی؟ کِی؟
رفت و برگشت بهترین زمان.....


شاید مشکل از من بود که به اشتباه توقع داشتم دوستام ببرندم مشهد، حواسم نبود که باید از خودت بخوام. شاید هم چون خودت غریب بودی می‌خواستی من هم با یه جمع غریبه بیام زیارتت تا حواسم اونجا بیشتر به تنها آشنام باشه، یعنی خودت!



خیلی کوتاهه ولی می ارزه به هزار بار شنیدنش...(صوت)

قرآن نوشت...

یه ایده‌ای توی فیسبوک راه افتاده بدین صورت که افراد تک‌بیت‌های شعرای مختلف مثل حافظ و سعدی و هوشنگ ابتهاج و امثالهم رو می‌نویسند. تک‌بیت‌هایی که معمولا معانی‌اشون در همون تک بیته و انصافا هم خوندن‌اشون لذت بخشه. حالا اینکه اصولا سلیقه ما رفته به اون سمت که همه چی رو به صورت یه کپسول کوچیک که در کمترین زمان بیشترین بازدهی رو داشته باشه، می‌خوایم و این هم اصلا اتفاق خوبی نیست به کنار، که البته بعدا حتما در یه پست جداگانه بهش پرداخته میشه. ولی دیدم میشه که یه وبلاگ، بلا تشبیه و بلا تناسب یه آیه‌هایی از قرآن رو به همین شکل نقل بکنه. خود نویسنده هم یه درد و دل‌هایی با خدا در انتهای این آیه‌ها قرار بده که لذت خوندن‌اشون اصلا قابل مقایسه با امثال سعدی نیست. خواستم به مرور زمان یه پست‌هایی با این موضوع رو اینجا بنویسم، شاید باعث بشه بیشتر قرآن بخونم، البته شایان ذکره که نیت این کار آرامش قلبی خودمه و دوست ندارم که دوستانِ بعضا مطلع‌ام، فکر کنند این حرکت در راستای همون قانون امنیتی‌هاست که: اگر هر حرکتی تو یه جایی راه افتاد و ازش زیاد استقبال شد، پس دوستانِ گمنام هم باید سریعا ایرادات مذهبی ازش بگیرن و سریع یه مدل اسلامی و تحت کنترل‌اش رو بیرون بدن و خیلی از افراد مذهبی ساده‌لوح هم بشن طرفدارهای پر و پا قرص این حرکت. نه، اینطوری نیست!


بِسمِ الله الرّحمنِ الرّحیمِ

وَلاَ تَتَمَنَّوْاْ مَا فَضَّلَ اللّهُ بِهِ بَعْضَکُمْ عَلَى بَعْضٍ
و آن‌چه را که خدا با آن
بعضی از شما را بر بعضی دیگر برتری داده،
آرزو نکنید. نساء ٣٢

کاش یاد بگیریم قناعت را، تسلیم و رضا را
و همزمان شوق پیشرفت و تعالی داشتن را....

شب یلدا

یادمه پارسال خیلی دنبال این فیلم بودم. فقط و فقط هم به خاطرهمین یه سکانسش. یادم نیست این فیلم رو کِی و با کیا رفتم دیدم ولی یادمه همون موقع‌ دیدن اش هم این سکانس‌اش واسم جالب بود. البته اصلا به اندازه امروزم نمی‌تونستم درک کنم که یه نفر به دلیل تنهایی الانش، چقدر می‌تونه توی گذشته شیرین‌اش زندگی کنه. فیلم شب یلدا راجع به فردی بود که زن و بچه‌اش رفته بودند خارج و اونجا ازش طلاق گرفته بودند و خلاصه پیچونده بودنش و همین امر باعث شده بود که تنهایی تو ایران زندگی کنه. روز تولدش بود که کل خونه رو تزیین کرده بود، کیک تولد و شام و همه چیز مهیا بود که تنهاییِ تنهایی جشن تولد خودش رو بگیره. نشسته بود و فیلم جشن تولد چند سال قبل رو می‌دید. پلیس اومد دم در خونه‌اش و محمدرضا فروتن با همون صدای قشنگ همیشگی‌اش بهشون گفت:
چیه برادر! جشن تولده، ممنوعه؟ زن بی‌حجاب نداریم، زن باحجاب هم نداریم. مرد بی‌غیرت نداریم، مرد با غیرت هم نداریم. نوار ممنوعه نداریم، ماهواره نداریم، صور قبیحه نداریم. حشیش، گرس، تریاک، زغال خوب، رفیق ناباب نداریم. رقص، آواز، خنده، خوشی، بشکن و بالا بنداز نداریم! شرمنده‌اتونم، هیچ چیز ممنوعه کلا نداریم، هدیه تولد نداریم، مهمونیه ولی مهمون نداریم. کسی که واسمون تولد بگیره نداریم، تو این دنیا هیچکسی رو نداریم........


علی ایحال گذشته‌ی آدم هرچقدر هم که شیرین باشه، زمان حال هرچقدر هم که ناراحت کننده باشه، باز دلیل نمی‌شه که آدم توی گذشته‌اش زندگی کنه. البته اولش آدم سعی می‌کنه که شرایط رو مثل گذشته کنه، چون بابت ساختن اون گذشته شیرین هزینه کرده. طبیعتا اگه بخواد از اول شروع کنه کلی عقب می‌افته همراه با کلی هزینه‌ای که تا الان بابت هیچ پرداخت کرده. اگه شرایط مثل قبل شد که خیلی خوبه، ولی اگه نشد و یا نخواستند که بشه، هرچقدر این مدت زمانِ بی خیال شدن گذشته و شروع دوباره آینده کوتاه‌تر باشه، به نفع آدمه. و جالب‌ترین نکته توی این بحث‌ها اینه که همه این رو می‌دونند ولی همچنان دل کندن از گذشته و آدم‌هاش و شروع دوباره‌ای که هیچ چیزش معلوم نیست رو به خاطر امیدهای واهی عقب می اندازند. فقط آدم باید به این فکر کنه که آخرش که قراره همین بشه، پس بهتره الکی منتظر معجزه نباشیم و بدونیم که هرچی دیرتر، ضررش هم بیشتر...


آنکه به کنعان برگشت استثناء بود
تو غمت را بخور.....

---------------------

بعد نوشت:

با تشکر از پیگیر بودن رفقا، خواستم بگم اسم این فیلم شب یلدا بود، نه اینکه من شب یلدا تنهایی برای خودم مراسم برگزار کردم

 :-)

کلا این نوشته رو باید دو سال پیش می نوشتم که چون اون موقع نتونستم این فیلم و دیالوگش رو پیدا کنم، موند برای همچین روزی.