قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

پیش من کام رقیب از لعل خندان می‌دهد...

وقتی مدام صدای فن لبتاپ‌اتون رو بشنوید متوجه می‌شید که هوا گرم شده و بهار هم مثکه داره تموم میشه.

چند روز بود نمیتونستم از خونه به اینترنت وصل بشم. واسم عجیب بود. البته می‌دونستم که مشکل از خود کامپیوتره. واقعا عصبی شده بودم. دقیقا مثل حالت معتادا وقتی بهشون مواد نمی‌رسه. جل‌جلاله. خلاصه فهمیدم موقعی که کسپراسکی اکتیوه نمی‌تونم از اینترنت اطلاعاتی دریافت کنم و باید خاموش‌اش کرد و بعد از اینکه کارم تموم شد دوباره روشن‌اش کرد. این هم از عجایب تکنولوژی‌ه! خلاصه‌ اینکه وصل شدیم و خودمون رو ساختیم......


خروار خروار کار عقب‌مونده دارم. صحبت‌های مهم با چند نفر٬ رفتن دکتر و انجام آزمایشی که از ماه ۱ مونده! پروژه دانشگاه که رو هواست. ثبت‌نام کلاس زبان٬ خوندن چندین کتاب که حتی هنوز از توی نایلونی که روز اولی که خریدم‌اشون درشون نیاوردم. برنامه‌ریزی چند سفر مهم. خرید‌های مهم‌ام که خیلی چیزهارو واسم عوض می‌کنند. سر و سامون دادند به اتاق‌ام که از قبل کنکورم هم بدتر شده و هزار تا چیز دیگه که الان یادم نیست ولی همشون تو یه فایل اکسل هست!

همیشه فکر می‌کردم از زندگی روتین و یه جور بدم میاد. از اینکه هر روزت مثل دیروز باشه. ولی الان احساس می‌کنم ناخودآگاه‌ام این‌جور زندگی کردن رو ترجیح میده در صورتیکه خودم این رو مناسب نمی‌دونستم و نمی‌دونم. امروز قرار بود مثلا کوه نرم تا این کارها رو انجام بدم٬ چی شد! هیچی٬‌ فهمیدم لامصب این مستندهای بی‌بی‌سی چقدر قشنگ هستند٬ واقعا پیشنهاد می‌کنم....

خرداد ماه سعی می‌کنم تمام کارهای اون فایل اکسل رو انجام بدم. امیدوارم.....


حرف آخر اینکه:

سیاست در برابر صداقت دیگران خیانت است و صداقت در برابر سیاست دیگران حماقت. پس لطفا فراموش نکنید که این شما هستید که رفتار من رو تعیین می‌کنید. آدم‌ها همیشه به دنبال این هستند که در برابر رفتار دیگران که ناراحت‌اشون کرده عکس‌العمل بدی نشون بدهند. یه ذره به این فکر نمی‌کنند که شاید رفتاری که ازش ناراحت شدند٬‌ عکس‌العمل رفتار قبلی خودشون بوده....



پ‌ن:

کسپراسکی خاموش٬ می‌خوایم به اینترنت وصل بشیم....

نه...نه... مرا نبلعید

این التماس نیست

این آخرین نصیحت کرمی است نیمه‌جان

آویخته به تیزی قلاب

در گوش ماهیان


و البته ماهی‌های مغروری که با پوزخند احمقانه‌اشان کرم را می‌خورند.

همین جا از ته دلم می‌گویم:  واقعا نوش‌جانتان......‌

نشیمن‌گاه متزلزل همه‌اشون....

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خودزنی مافیا....

یک بار بصورت دوره فشرده نشستم و ۵ فصل سریال لاست رو نگاه کردم. نکته جالبی که دیدم این بود که معمولا ۵ دقیقه انتهایی هر قسمت٬ اتفاق جدیدی می‌افتاد یا یک چیز جدیدی پیدا می‌شد که همین موضوع شما رو وادار می‌کرد که به سرعت٬ دیدن قسمت بعدی‌اش رو شروع کنید. البته بماند که فصل ششم این مجموعه که گویا فصل پایانی‌اش هم بود هیچ‌وقت به دست من نرسید و تا الان به اصطلاح تو کف هستم که ماجرا دقیقاْ از چه قرار بوده و آخرش بالاخره چی شد؟!

جدیداْ شروع کردم به دوباره نگاه کردن این سریال. البته این بار با زیرنویس انگلیسی و به نیت تقویت زبان. این کار باعث شد که بیشتر روی دیالوگ‌هایی که بین افراد رد و بدل میشه تمرکز کنم.  چیزهایی به ذهن‌ام رسید که بار اول اصلاْ توجه‌ام رو جلب نکرده بود. نکاتی که بعضی‌هاش توی زندگی ما هست و بعضی‌هاش رو هم قراره بعداْ باهاشون مواجه بشیم. خلاصه اینکه از این به بعد باید با خودکار و کاغذ صحنه‌ها و دیالوگ‌هایی که نکات مهمی توش هست رو بنویسم. بعد هم اینجا کمی بسط‌اش بدم. یعنی مثلا بگم که دید من نسبت به این اتفاقی که اونجا افتاده چیه٬ یا من افراد حاضر در اون سریال رو به این دلایل این‌گونه شناختم و نظرم راجع بهشون اینگونه است. این کار باعث میشه بقیه بفهمند که طرز فکر من راجع به مسائل مختلف و شخصیت افراد چگونه است و اصلا چه معیارهایی در شناخت افراد مد نظر منه. و مهم‌تر هم اینکه خودم متوجه بشم. چون بسیار اتفاق افتاده یه حسی نسبت به یک نفر دارم که واقعا نمی‌دونم خواستگاه‌اش کجاست و البته در اکثر موارد هم درسته ولی دقیق نمی‌دونم این دید من ناشی از کدوم رفتار یا حرف اون نفره! شاید این کار باعث بشه ناخودآگاه‌ام رو بشناسم و بدونم با چه معیارهایی شخصیت افراد اطراف‌ام رو می‌شناسم. مرحله بعد هم اینه که این معیارها ارزیابی بشه و اگه واقعا مشکلی وجود داره باید اصلاح بشه دیگه.....



حاصل خیره در آیینه‌‌شدن‌ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!




ما دیگه بریدیم......

یعنی اخلاق‌اشون این جوریه‌ها٬ عادت کردند٬ دست خودشون هم نیست: هر اشتباهی که می‌کنند عیبی نداره ولی تو حق نداری اشتباه‌اشون رو بفهمی٬ دلیل‌اش رو بپرسی٬ حتی متوجه اشتباه‌اشون بشی٬ چه برسه به اینکه اشتباه کنی. چون با این کار حقیقت برات روشن می‌شه و به اصطلاح داستان درست میشه(رجوع کنید به رک و راست و یه رو بودن!). البته جالبی‌اش اینجاست که تو ذهن‌اشون قانون اینه که شما حق نداری این اشتباهی که ما می‌کنیم رو انجام بدی٬ در حالی که ما همچنان داریم اشتباهاتمون رو تکرار می‌کنیم......

آدم رو یاد اون جک می‌اندازه که زنه از شوهرش پرسید: شما مردا وقتی باهم تنها هستید چه حرفایی می‌زنید؟

مرد گفت: همون حرفهایی که شما زن‌ها وقتی باهم تنها هستید می‌زنید.

زن گفت: خاک برسرتون که اینقدر بی‌ادبید.


علی‌الحساب کتاب‌های فاضل نظری رو از من دور کنید خواهشاْ.........


 

اکنون ز تو با ناامیدی چشم می‌پوشم

اکنون ز من با بی‌وفایی دست می‌شویی

آیینه خیلی هم نباید راست‌گو باشد

من مایه رنج تو هستم، راست می‌گویی