قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

دوستی رباتی

مطلبی که چند وقته مد شده همه می‌نویسند تو وبلاگ‌اشون، ما هم می‌نویسیم که از بقیه عقب نباشیم:
یک دسته از آدم‌ها هستند که ترازویشان را توی دوستی در حال تعادل قرار داده‌اند.
بی کوچکترین خطایی.
رباتی می‌شوند با برنامه ای عینا شبیه به خودت و هیچ تلاش و خلاقیتی فراتر از این برنامه انجام نمی شود.
اس ام اس بزنی. اس ام اس می زنند.
زنگ بزنی. زنگ می زنند.
میس کال بیندازی. میس کال میندازند.
نامه بنویسی. نامه می نویسند.
دعوا کنی. دعوا می کنند.
قهر کنی. قهر می کنند.
هدیه بدهی. هدیه می دهند.
خوشحال باشی. انرژی می دهند.
غمگین باشی. غمگین‌ترت می کنند.
جواب میس کال ندهی. جواب میس کالت را نمی دهند.
برایشان لایک و کامنت بگذاری. برایت لایک و کامنت می گذارند.
بعد یک جا چشم هایت را باز می کنی و می بینی بیشتر تو بودی که برای حفظ رابطه تلاش کرده بودی و طرف مقابلت تنها آینه ای در برابر تو بود. تو که خسته شوی. تو که کم انرژی شوی. تو که برای چند لحظه خودت را پشت اتفاقی پنهان کنی. تو که از اتفاق کوچک یا بزرگی دلخور شوی. تو که شلوغ شوی. تو که بخواهی عمق رفاقت ات را بسنجی، می بینی آدم ها نیستند. رفته اند. شاید رفته اند تا ربات یکی دیگر شوند.
البته به این نکته هم باید اشاره کرد که ممکنه یکی با من این نوع ارتباط رو داشته باشه ولی با کسای دیگه خیلی خوب هم رفاقت کردن رو بلد باشه. البته در کل توی این سن و این شرایط، آدم باید تمام انرژی اش رو بذاره رو رابطه هایی که براش باقی می مونند، چون هم وقتش کمتر از قبله و هم انرژی اش. دیگه الان زمان وقت تلف کردن های الکی با آدمهایی که براشون مهم نیستی، نیست! الان باید بشینی و از میوه درخت رفاقت هایی که تا الان پرورش دادی بخوری، مثل باغبانی که دیگه بیل اش رو گذاشته زمین و زیر سایه این درختها نشسته و میوه می خوره. طبیعتا همه درختها هم میوه نمی دن، بعضی هاشون فقط تزیینی ان، برای تو گلدون خوب بودند! نه میوه می دن، نه میشه بهشون تکیه داد، فقط زحمت زیادی کشیدی واسشون.  الکی خاک رو هم فقیر می کنند، تازه باید کلی زحمت دیگه بکشی و با تبر قطع اشون کنی، یعنی زحمت دوبل! (به قول گارسن نایب ساعی: دابِل) ولی باید این زحمت رو می کشیدی که بفهمی کدوم درخت ارزش داشته، کدوم نداشته! شش روز دیگه دلت نمی سوزه، مطمئنی همه تلاش ات رو کردی.....

کنسرت...

از رفتن به کنسرت انریکه شروع کردیم، امروز ساعت 6 تو دبی ه. دنبال یه پایه می گشتیم که بیاد باهامون، خیلی هم جدی! ولی کسی پیدا نشد، وقتی هم که پیدا شد اینقدر دیر شده بود که هماهنگی بلیط و این ها رو دیگه نمی تونستیم انجام بدیم. بعد دیدیم ما که کنسرت انریکه برو نبودیم از همون اول، اینه که تو خواننده های ایرانی گشتیم و دیدیم محسن یگانه سه روز پشت سر هم کنسرت داره، به نظر گزینه خوبی می اومد. علاوه بر اینکه چند روز پیش هم آلبوم جدیدش به اسم حباب رو داده بود تو بازار و انصافا آلبوم خوبی بود. 14 تا ترک که از غمگین و شاد توش بود. زیادی ترک هاش هم باعث شده بود برای آدم به این زودی ها تکراری نشه. خلاصه رفتیم دنبال بلیط و البته رفقا هم هرکدوم یه دلیلی واسه نیومدن داشتند، اینه که دوباره دست به دامن یه سری از بروبچ دیگه شدیم که شاید فضاشون به من خیلی نزدیک نباشه ولی خوبه آدم هر چند وقت یکبار یه جور دیگه زندگی کردن رو هم تجربه کنه. فقط به دید تجربه البته. خلاصه بعد از گرفتن بلیط متوجه شدیم که این دوستان به لطف لینک هایی که داشتند می تونسستند بلیط رو برامون نصف قیمت کنند. کلی افسوس خوردیم که چرا بلیط وی آی پی 90 تومنی رو نگرفتیم که بشه 45 تومن. البته میزان اختلاف امون با تیم اونها از همون اول که ما رو با کت شلوار دیدند واضح بود، ولی من هم دیگه بی خیال این موضوع شده بودم. شب بسیار خوبی بود. کلی خاطره شد. اصلا لازم بود برام این برنامه. بعد برنامه دیدم چقدر عرق کردم. چقدر داد زدیم، صدام هنوز هم گرفته! خود یگانه هم انصافا سنگ تموم گذاشت. یه سری آهنگ هایی رو خوند که می گفت تا حالا تو هیچ کنسرتی اجراش نکرده. مثل بار و بندیل، سکوت، دوست دارم و ... از همه مهم تر آخرای برنامه بود که پیانو هم زد!
البته یه جا یگانه به محسن چاوشی ما هم زد و گفت: به خاطر شما طرفدارهاست که بقیه محسن ها اینقدر به من حسودی می کنند! که ما به بزرگواری خودمون این حرف اش رو نشنیده گرفتیم. البته من هیچ وقت نمی تونم به یه نفر مشهور که اصلا نمی شناسم‌اش، از رو هوا اینقدر علاقه مند بشم. به قول یه بنده خدایی دوست داشتن اگرچه دلیل نمی خواهد ولی خاطره می خواهد! آدم با یه خواننده چه خاطره ای داره؟!(1) واه واه واه دخترا چیکار می کردند واسش. خب بله من آهنگ اش رو دوست دارم. ولی خودش که آخه....!! هر دفعه هم که هر کی پا می شد حراست مجموعه که از اول با بغض داشتند به افراد نگاه می کردند سریع می اومدن و تذکر می دادند که بشینید.  فقط تو دلم کلی لعنت کردم افرادی رو که به اسم دین تمام خوشی و شادی رو از مردم گرفتند! بماند...




جالبی اش تو برنامه نظرسنجی بود که باید می گفتیم کدوم آهنگ آلبوم جدیدش از همه قشنگتره، من بین آهنگ هوایی شدی و دوست دارم مونده بودم که آخرش هوایی شدی رو انتخاب کردم. همین آهنگ هم با اختلاف خیلی کمی نسبت به آهنگ دوست دارم از دید تماشاگران اول شد. بماند که آهنگ هوایی شدی رو محسن یگانه نخوند ولی اینکه دیدم سلیقه‌ام با خیلی افراد دیگه شبیه همه حس خوشایندی بود...

خط و نشون کشیدم که خدایی نکرده دیدم
چشام دیگه تو رو نبینه، آره دوری و دوستی همینه

خاطرت هنوز عزیزه، ولی از فکری که مریضه
بهتره دوری باشه نه که یه عشق زوری باشه

هوایی شدی خواستی که قلبمو دورش کنی
دل تو دلت نبود بزنی ذوقمو کورش کنی

کار از کار گذشته دیگه نمی شه به روم نیارم
با بد و خوب تو ساختم ولی نه دیگه کشش ندارم

 
(1)دوست داشتن دلیل نمی خواهد، خاطره می خواهد.
یک رابطه جالبی بین این دو موضوع برقراره:
شما با یه سری افراد خاطره دارید بنابراین همین افراد رو دوست دارید، همین قضیه باعث میشه از این به بعد هم سعی کنید با همون افرادی که دوستشون دارید خاطره جدید داشته باشید و همین سیکل باعث میشه ارتباط اتون با آدم هایی که دوستشون دارید روز به روز محکم تر بشه. یعنی میشه: خاطره----- علاقه---- خاطره جدید----- علاقه بیشتر و ادامه ماجرا.

از اون طرف به کسانی که با هم خاطره کمتری دارید علاقه کمتری دارید و این باعث میشه خیلی علاقه ای به داشتن خاطره جدید در آینده با اون افراد نداشته باشید. همین سیکل هم باعث میشه در آینده خاطره کمتری با اون افراد داشته باشید و علاقه اتون هم روز به روز کمتر میشه. یعنی میشه اینجوری: نداشتن خاطره------ نبود علاقه ----- نداشتن خاطره جدید ---- علاقه کمتر و کمتر----- دور شدن افراد از همدیگه و ادامه ماجرا.
اینه که محسن یگانه می خونه:

کجای زندگی اتم، یه رهگذر تو خوابت
یه موجود اضافی، توی اکثر خاطرات ات

جدی نگیرید...

مسئولین امور اجرایی مملکت که میاید کلی بخشنامه تشویقی میذارید واسه بچه دار شدن افراد، یکی مثل من تو برنامه اش بوده که ٤ تا بچه داشته باشه، تازه می خواسته اختلاف سنی اش با بچه هاش کم هم باشه، ولی تا حالا چی شده نتیجه؟! هیچی، هنوز زن هم نگرفتیم! پس درد، تشویق افراد به بچه دار شدن نیست، اگه شرایط رو مهیا کنید همه افراد جامعه ایران دوست دارند زیاد بچه داشته باشند، ولی وقتی یه بچه اضافه، معنی اش میشه دردسر بیشتر و خرج بیشتر، پس این راهکارها جواب نمی ده. خیلی خودتون رو خسته نکنید!
جدا می گم بریم چند بسته کاندوم بخریم بذاریم خونه باشه، اصلا بعید نیست چند روز دیگه بگند آقا کاندوم رو فراماسونرها درست کردن! شکل اش هم نشانه فلان چیزه که تو آیین اشون مقدسه، اگه کاندوم از بازار جمع بشه هم خانواده ها زودتر و بیشتر بچه دار می شن، هم دیگه اینقدر رابطه جنسی نامشروع زیاد نمیشه، چون ملت می ترسند ایدز بگیرند اینه که دست به این عمل زشت نمی زنند! اون موقع تو خواستگاری یکی از مزیت های آقا داماد میشه این که ایشون علاوه بر اینکه دلار فروشه، خیلی هم تو کنترل نفس اش، مخصوصا اون آخرهاش، ماهره!


هفته شلوغ پلوغ و تنهایی بود برام، مجبور شدم دو شب تنهایی بیرون شام بخورم! کلی هم دنبال یه نفر گشتیم که بیاد با ما بریم تئاتر رفیق‌امون که بهش قول داده بودیم، ولی کسی پیدا نشد.


غروبا خیالت راحت
اینجا.....................
دیگه بر نگرد که اینجا
کسی.................

خانه..


کلا پروسه جالبی‌ه دنبال خونه گشتن! حوصله آدم دیگه سر نمی‌ره! فقط برای آدمی مثل من که خیلی راحت با این جور مسائل کنار میاد خطرناکه تنهایی تصمیم بگیرم. امشب ٥ تا آپارتمان تو میرداماد دیدم، ٤تاشون اکی بودند به نظرم، فکر کن!!! تازه اونی رو هم که خوشم نیومد دلیل‌اش این بود که با ماشین تو پارکینگ رفتن‌اش یه ذره مشکل بود.
تو راه برگشت به خونه داشتم فکر می‌کردم که بی خیال حرف مردم و فک و فامیل، برم یه خونه طرف‌های خیابون ایران بگیرم که حیاط و باغچه داشته باشه، تو حیاطش مرغ و خروس داشته باشم، تیریپ هندونه خنک تو حوض، بوی گلهای یاس کنده شده صبح تو جانماز، دونه دادن به مرغ عشق‌ها، آب دادن باغچه دم غروب، ریختن باقی مونده برنج دیشب برای گنجشک‌ها و کبوترها! خلاصه صفاست دیگه! تلویزیون رو هم اکثر اوقات تعطیل می‌کنیم. خبری خواستیم تو اینترنت می‌خونیم دیگه. رو تراس بغل حیاط با عیال می‌شینیم و با صدای فواره حوض، تخمه و آجیل می‌خوریم و اختلاط می کنیم. خانم مرغه هم میاد رد میشه و یه ذره از کاهویی که با سکنجبین داریم می‌خوریم رو براش می‌اندازیم. شب آشغالی میاد در می‌زنه که آشغالها رو ببره، ماهانه‌اش رو از روی طاقچه برمیدارم و میدم بهش. شب موقع خواب هم یه ذره بخاری رو زیاد می‌کنیم، تشک رو می‌اندازیم تو مهمون خونه و دست همدیگه رو میگیریم، حرفهای عاطفی می‌زنیم تا هم نیازمون به محبت برطرف بشه هم جفتمون خوابمون ببره. گور بابای هرچی تخت و خوابیدن جلوی تلویزیونه!
سگ‌اش به این خونه‌های تمام سنگ با شومینه و کابینت فلان و سرویس بهداشتی بهمان می‌ارزه! البته اگه بتونم خانواده‌ام رو هم راضی کنم و مهمتر اینکه اگه بتونم به این نتیجه برسم که دو روز دیگه از این تصمیم پشیمون نمی‌شم.
جداً تمام این صفا و صمیمیت‌های ساده رو گذاشتیم کنار و چسبیدیم به یه سری لذت‌های در پیت دیگه، بعدا می‌گیم چرا قدیمی‌ها از زندگی بیشتر لذت می‌بردند!
پ ن: خیلی وقت نشد تخیل‌ام رو بسط بدم.

بعد نوشت: شانسی شانسی کره رو بردیما! البته برای مردمی که این روزها دارند پاره میشن یه ذره خوشحالی از این نوع لازمه انصافا.

به موقع‌اش علنی می‌شه، فعلا باشه برای ثبت تاریخ‌اش!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.