دکتر در حالی که داره وسیله سونوگرافی رو فشار میده رو شکم من و کلی قلقلکم میاد و میخندم، به مادرم میگه: ببین حاج خانم، شما سعی کن زودتر پسرت رو زن بدی. همه این دردها به خاطر مجرد بودنه.
میگم: یعنی آقای دکتر، اینقدر وضعم خرابه که میگید زودتر زن بگیرم که ناکام از دنیا نرم؟!
مادرم میگه: والله آقای دکتر ما هم خیلی دلمون میخواد نوه پسریامون رو ببینیم، ایشون خودش میگه نمیخوام.
دکتر میگه: خب همین دیگه، شما اول باید عروس رو بخوای حاج خانم، نه نوه رو که. شما اُکیِ عروس رو به پسرت بده، قول میده زود شمارو هم نوه دار کنه. آهان، آهان! پیداش کردم. اینجاست!
میگم: نوه رو تو شکم من پیدا کردین آقای دکتر؟!
دکتر: ها ها ها. نه، مشکلت رو پیدا کردم، اندازهاش هم به نسبت گنده است....
اگه بدونید چه تجربه جالبیه وقتی خیلی جدی از دکتر میپرسید: یعنی می تونه سرطان باشه؟ و اون چند ثانیه تا جواب نه دادنش ثانیههاییه که تجربهاش واقعا جدیده!
زیاد خوب نباش
زیاد دم دست هم نباش
زیاد که خوب باشی دل آدمها را میزنی
آدمها این روزها عجیب به خوبی، به شیرینی، به دوست داشته شدن آلرژی پیدا کردهاند
زیاد که باشی، زیادی میشوی
و قبل از آنکه بفهمی چه شده است
سیل خروشان جانشینهایت را خواهی دید
که به صف، دست در دست و سر بر شانه رفقایت
از جلویات عبور خواهند کرد
همچنانکه تو برای ادامه راه
دل خوش کرده ای به خاطرات ترک خورده قدیمی ات
آنان با تفاخر(!) و چشم در چشم تو
برایت از خاطراتی میگویند
که تو را از شریک بودن در آنها محروم کردهاند
و تو در حالی که در دلت غوغاست
محکومی که لبخند بزنی
به حکم تبعیدی که از دلشان، برایت صادر کردهاند
تنها به این جرم که زیادی خوب بودهای و خوبی کردهای
و تکراری شده ای
پس تاریخ مصرف ات را بدان.....