قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

گردن یار است ما را جایگاه دست راست

دست چپ بر گردن تنگ شراب افکنده ایم...

ناهار...

یعنی من عاشق این  مواقع هستم که یکی یه فنگی می اندازه تو اداره، که ناهار از بیرون بگیریم، ما هم دعوت اش رو اجابت می کنیم و خلاصه صفا!

جالبیش اینجاست که تو اکثر رستوران های این اطراف کد اشتراک به اسم منه!


باری که حملش ناید ز گردون، جز ما ضعیفان حامل ندارد...

من با این عقل ناقصم می‌فهمم که این قضیه فیلم توهین به پیامبر اسلام، اون هم چند روز بعد از سالروز حادثه ١١ سپتامبر از سوی خود امریکا مطرح شده تا همراه بشه با کشته شدن سفیر امریکا و تهدید سفارتخونه‌اش تو چند تا کشور، تا نکنه اسلام‌هراسی که وجود داشته کمرنگ بشه! بعدا امثال ما به جای اینکه این قضیه رو برای مردم جهان شرح بدیم، به بدترین شکل و با خشن‌ترین چهره‌ها می‌ریزیم تو خیابون و پرچم امریکا رو آتیش می‌زنیم و مرگ بر امریکا می‌گیم و از دولت امریکا می‌خوایم که عاملین این فیلم رو تحویل‌امون بده تا به بدترین شیوه‌ای که می‌تونیم، بکشیم‌اشون! حالا نمی‌دونم، این بازی تو زمین دشمن نمی‌شه آیا؟! فقط امیدوارم این نوشته‌ام تاثیری تو ویزا دادن به من نداشته باشه!



اینکه در خبرها می‌خونیم اقتصاد دانانی که به واقعی شدن نرخ دلار معتقدند باید بیایند و مزیت‌های این اتفاق را برای مردم توضیح دهند تا مردم نترسند از بالا رفتن ارزش دلار در کشور، بهترین دلیل برای وجود افرادی در بین دولت‌مردان با اعتقاد به این نظریه که باید دلار به قیمت واقعی‌ برسه، نیست؟!



همیشه نسبت به آهنگ‌های پیانو حساس بودم. البته هیچ‌وقت دوست نداشتم پیانو بزنم، همیشه می‌خواستم یکی دیگه بزنه و من گوش کنم! امیدوارم دلیل‌اش تنبلی نباشه! تنها بودم، بی‌بی‌سی یه مستند پخش کرد راجع به یه آقایی که تو خارج زندگی می‌کنه و کلی هم کارش درسته. سه چهار دقیقه از آهنگ‌هاش رو پخش کرد، چقدر گریه کردم. فکر کن، گریه سر برنامه بی‌بی‌سی! در کل اینقدر سطح آهنگ‌ها و از اون بدتر شعرهامون اومده پایین که کلا زدم تو کار آهنگ‌های بی‌کلام. مخصوصاً موقع رانندگی. فقط باید یکی باشه که چند تا از این خوب‌هاش رو معرفی کنه. ما که هرچی از اینترنت گرفتیم سمپل و تیکه تیکه!



با اینکه معتقدم به هیچ عنوان، نباید برای کسی تاریخ مصرف تعیین کرد ولی خب همه که مثل ما فکر نمی‌کنند، پس تاریخ مصرف خودتون رو بدونید و گرنه خیلی اذیت می‌شید، خیلی...

تو اوج درگیری‌های فکری و کنکور ارشد و این‌ها میایم می‌زنیم تو شروع یه کار جدید! انصافاً به این می‌گن شور و شوق جوانی‌ها! کلماتی که می‌دونم بعدا برایمان خاطره خواهند شد: دفتر جدید، تمیز کردن، انباری بالای آشپزخونه، نردبان، سینک دستشویی که شکست، خوردن اولین ناهارمون تو شرکت و ....



من در میان مردمی هستم
که باورشان نمیشود تنهایــــم
میگویند خوش بحالت که خوشحالی
نمی دانند تنها دلیل شاد بودنم، باج به آنهاست
برای دوست داشتن مــــــــن

ادعای رفاقت-عذاب وجدان

یکی از فامیل‌های رفیق‌ام فوت کرده، خودش با ماشین تصادف کرده و چپ کرده و هزار تا خبر دیگه. بعدا منه حقیر سر تا پا تقصیر، باید یک ماه بعد خبردار بشم، اونم به زور و شانسی! اسم خودم رو هم بذارم رفیق، که مثلا با فلانی هم‌دبیرستانی بودیم، یا تو دانشگاه به رفاقت ما غبطه می‌خوردند.
خب آقا ادعام چرته دیگه، دنیا دنیا هم بگم که من رفیق ایشونم، ولی نه اس‌ام‌اس بزنم بهش، نه زنگ بزنم، نه برنامه بذارم ببینم‌اش، نه خبری داشته باشم ازش، هزار تا برنامه دیگه هم بذارم که اون نباشه، هزار تا برنامه که اون میذاره رو هم من نباشم، توی هزار تا برنامه که می‌تونم  بهش بگم که با ما باشه هم، فراموشش کنم، واقعا دارم راست می‌گم که ما رفیق هم هستیم؟!
واقعا میشه گفت چون خیلی وقت پیش ما با هم رفیق بودیم پس الان هم هستیم! آیا این دلیل برای رفافت کردن کافیه؟!
ای کاش آدمها از جمله خود من فراموش نکنند، همه چیز رو، همه کس رو، همه خاطرات رو. نه اینکه دو روز دیگه که حواسمون رفت به یه سری دیگه از افراد، بقیه رو فراموش کنیم، کاش بفهمیم آدمها گوشی موبایل نیستند که وقتی مدل بهتر اومد که کار ما رو بهتر و سریعتر راه می‌انداخت می‌تونیم قبلی رو راحت بندازیم دور!
کاش بفهمیم که حق نداریم بگیم چون فعلا کسی در دسترس نیست با "فلانی" باشیم، پس فردا که دور و برمون شلوغ شد بی خیال "فلانی" و هفت جد و آبادش!
سخته، واقعا سخته. ولی چه میشه کرد، عادت کردیم خب!
به مصرف‌گرایی عادت کردیم، به اینکه از همه وسایل‌امون تنها تا زمانی استفاده کنیم که به دردمون می‌خورند، عادت کردیم همه چیز باید تاریخ مصرف داشته باشه برامون! حتی آدم‌ها!
عصر تکنولوژی عادت‌امون داده به اینکه همه‌اش دنبال بهتر باشیم، گوشی بهتر، کامپیوتر بهتر، ماشین بهتر، خونه بهتر و شاید رفیق بهتر و حتی خانواده بهتر!
از صنعتی شدن متنفرم، از شهری شدن بیزارم، از ظاهر بینی افراد خسته‌ام و هزار تا استخوان در گلو مانده‌ی دیگر.....

گاهی گذشت می کنیم
گاهی گذر
و چقدر تفاوت است بین این دو!

پ ن1 :

البته من هیچوقت گذشت نمی‌کنم، فقط گذر می‌کنم!


پ ن 2:

هیچ چیزی در دنیا عذاب آورتر از بی خوابی نیست.



عروسی دوستم مهدی

از سالن اومدیم بیرون، دیدم‌اش که یه گوشه ایستاده و بقیه دورش رو گرفتند، صبر کردم که خلوت‌تر بشه. رفتم پیش‌اش. تبریک گفتم و دعا کردم برای خوشبختی‌اش. یاد روزی افتادم که روی موتور و تو راه برگشتن از امام زاده صالح(ع) دعا کردم که تو اون سال جفتمون با هم بریم مکه. شاید هم خدا به خاطر آبروی اون بود که اون سال اسم من رو حج دانشجویی در آورد.
بغل‌اش کردم، هیچ وقت میونه خوبی با این جور احساساتی‌شدن‌ها ندارم. شانس آوردم که داماد بود و کارش داشتند که زود رفت و گرنه معلوم نبود اگه آبغوره گرفتن ما شروع می‌شد، کی تموم بشه!
به هر صورت ان شاء الله زندگی‌اشون خدایی باشه، بهترین دعایی که میشه برای هر زندگی مشترکی کرد.

پ ن:
یکی دیگه از خوبی‌های زود ازدواج کردن اینه که مجبور نیستی رفتن تک تک دوستات رو نظاره کنی، حالا خوبه دختر نشدیم!