قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

یک پنجره، دو منظره

بعد از یک روز بارانی و یک روز برفی

پنجره اداره:

پاییز





و زمستان


مکن ای خسته در این بغض درنگ...

بعضی مواقع
فکر که می کنی
ناگهان پوزخندی بر روی لبت می نشیند
لبخندی که تلخ تر از هرچه زهرمار است
 تمام دلهره‌ها و غصه‌های عالم به داخل سینه‌ات هجوم می‌آورند
شانه‌ات تحمل این همه را ندارد
......
.....
معتقدم بغضی که نترکد، گلویت را می‌فشارد
یعنی تجربه‌اش را دارم
سخت‌ترین شکنجه عالم است
اینکه در فضایی باشی که امکان‌اش نباشد
نفس عمیق می‌کشی
آنهم چند بار
ولی احساس می‌کنی که همچنان در حال خفه شدنی
درست است
این روح‌ات است که دارد می‌میرد
گریه
نعمتی است که خداوند چند وقتی است از ما دریغ‌اش کرده است.....


اون روزا که خودم بودم، کوچه پر از ترانه بود
چشمام یه برق دیگه داشت، درختا پر جوانه بود

من بودم و بنفشه‌ها، یه پشت بوم، یه خاطره
دل جوونم می‌تپید، پشت حصار پنجره

پ‌ن:
سعی می‌کنم سریع یک مطلب دیگه‌ای بنویسم که این مطلب دپرس، لحظات بسیار کمی به عنوان آخرین مطلب وبلاگ باشه، نمی‌دونم ولی احساس می‌کنم یه جورایی آخرین مطلب وبلاگ هرچی باشه، حال و احوال روحی من هم، مثل همونه!