مسافرت امسال یه جورایی خیلی بهم حال داد و چسبید، تقریبا انرژیام رو دوباره به دست آوردم و رفرش شدم.
چند تا نکته داشت این سفرم که یه جورایی برام خاص شد:
نکته اول این بود که واقعا قصد داشتم به عنوان شرکت کننده عادی فقط از فضای مسافرت استفاده کنم که خب هرچی ما سعی کردیم داخل این فضا بمونیم و داخل مباحث دیگه و حاشیهای مسافرت نشیم، نشد و دوستان خیلی سعی کردند ما رو در فضای خودساختهی خودشون که متفاوت از فضای عادی، صمیمی و گرم مسافرت بود ببرند. شیرینی اول به خاطر این بود که تا اونجایی که در توان داشتم سعی کردم وارد این فضاهای مخرب نشم و البته تا حد بسیار خوبی هم تونستم از پس اش بربیام.
نکته دوم که بی ربط به موضوع اول هم نیست این بود که فهمیدم توانایی این رو دارم که نظرات شخصیام رو در عملکردم و همچنین در تصمیمگیریهای کلی که فقط به خودم مربوط نیست، دخیل نکنم. یعنی اینکه بتونی نظر و طرز فکر خودت رو تفکیک کنی از اونچه که وظیفهاته. به اصطلاح از نفع خودت به خاطر مصلحت بزرگتر بگذری، که این هم تجربه خوبی بود.
بحث بعدی این بود که تونستم جلوی خیلی از عصبانیتها و به اصطلاح غضبهای آنی خودم رو بگیرم. یه جاهایی واقعا خون آدم به جوش میاومد ولی درست اینه که بذاری این ناراحتی فروکش کنه و بعد با خیال آسوده تصمیمگیری کنی درباره موضوع. این مورد چیزی بود که حتی ثانیههای پایانی مسافرت و توی راه آهن تهران هم ما رو با خودش درگیر کرد و خوشبختانه کاری انجام ندادم که بعدا ازش پشیمون بشم.
نکته بعدی این بود که یه روز کاری، قاب عینک آفتابی ما رو باد برد. حدودا از ساعت ١١ اینا کار رو ول کردم و شروع کردم به گشتن دنبالاش، خب پیدا نشد و ما هم دست از پا درازتر و ناراحت برگشتیم. فردا صبح که رفتم سر کار دیدم قاب عینک اونجاست، احتمال دادم که یکی از اهالی پیدا کرده و آورده گذاشته اونجا. ما هم در دل گفتیم: پول حلال بانک مرکزی، تا دم مرز افغانستان میره ولی برمیگرده پیش صاحبش. البته این معنیاش این نیست که اگه کسی چیزی گم کرد حتما مالش مشکل داشته، من خودم تا حالا کلی چیز گم کردم.
نکته بعدی این بود که من فقط دو روز اول کاری رو در مسافرت نبودم. یعنی ١٣ روز رو بودم و از این جهت واسم لذت بیشتری داشت.
نکته بعدی این بود که در ادبیات افراد اردو از هم سن و سالان ما به عنوان بزرگان اردو نام برده میشد و این باعث شده بود که بیشتر به کارها و رفتارمون فکر کنیم. حالا اینکه پشت سر بزرگان مسافرت حرف خوب زده میشد یا بد، بماند. به قول سید: ما که با بزرگترهامون این کارهارو نکردیم.......
نکته بعدی این بود که ارتباطاتام با افراد زیادی در مسافرت برقرار بود، یعنی مثل سال گذشته نبود که صرفا و فقط با چند نفر خاص ارتباط داشته باشم، یا اینکه مثل سال قبلش از نیمه مسافرت به بعد کلا یکی از رفیقامون بمونه تو مسافرت که اون هم هر روز کلداستاپ بخوره و بخوابه. دامنه ارتباطاتم زیاد شده بود و البته با افراد جدیدی آشنا شدم که اونا هم خوب بود.
و البته از الان دلهره داریم که آیا سال بعد میذارند مرخصی بگیریم و بریم جهادی یا نه. واقعا شده یکی از تاپ رنکهای دعاهامون......
قشنگ نوشته اید. سفر جهادی چه جوریه؟ واقعا جهادیه یا دیگه از فرمش اومده بیرون و یه جور دیگه شده؟
سورنا!
اسم انتخاب کردی واسه خودت !!!
خیلی حالم خوب نیست، بیخیال ما شو.
حالت خوب نیست جواب نده. چرا می زنی تو حال ما.بعدشم فکر کردی اسم خودت اسمه؟آقا رسول:(:(:):)