قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

خواهر...

درس اقتصاد خرد و کلان رو دارم به خواهرم یاد میدم(البته ما پیش ایشون درس پس میدیم) یه جایی تو حل سوال اشتباه میکنه، میگم خودت باید نگاه کنی و متوجه اشتباه‌ات بشی، میگه خب من اگه متوجه میشدم که دفعه اول اشتباه نمیکردم! منم میگم نه! خودت باید متوجه اشتباه‌ات بشی، چون فقط در اینصورت دفعه بعد همون اشتباه رو نمیکنی، من میتونم الان بهت بگم، تو هم اشتباه‌ات رو درست کنی ولی دوباره تو سوال بعدی ممکنه همون اشتباه رو تکرار بکنی!
این نحوه تفهیم اشتباه رو تعمیم بدیم به همه مسائل زندگی. سخت‌تر هست ولی نتیجه‌اش هم بهتره.


- دایی
-بله
-چرا وقتی شما مریضی، من نباید بیام توی اتاق‌ات یا ماچت کنم ولی وقتی من مریضم تو همش من رو ماچ میکنی؟!
یه بچه هم معنی رابطه یه طرفه رو میفهمه و واسش جالب نیست، حتی اگه به نفع اش باشه.
خیلی وقتا توی رفتار بچه ها دقیق که میشی میتونی بفهمی فطرت حقیقی آدمها چی بوده!


در پرت بودن ما از زندگی همین بس که میخواستیم بخوابیم، خواهر از فوتبال بی خبر ما زنگ زد و گفت: داری فوتبال میبینی؟  گفتم مگه چه فوتبالی‌ه؟ گفت پرسپولیس استقلال تو جام حذفی!
حالا یا دلش به حال داداش‌اش سوخت یا تو دلش گفت چه داداش املی دارم من!
هنوز نه زن داریم، نه بچه، نه صاب خونه و هزارتا مسائل دیگه....

Mission Accomplished


معمولا نرم‌افزارهای مهندسی برای پردازش اطلاعات و حل معادلات دیفرانسیلی که بهشون می‌دادند چند روز طول می‌کشید تا جواب بدهند. توی سایت دانشکده روی این کامپیوترها می‌نوشتند که نرم‌افزار در حال اجراست، لطفا لاگ‌آف نکنید. معمولا هم اون دانشجوها در بین کلاس‌هاشون به کامپیوترها سر می‌زدند. اتفاق جالبی که می‌افتاد این بود که یه دفعه کامپیوتر پیغام می‌داد که مسئله شما حل شد. این باعث چنان شور و شعفی در اون دانشجو می‌شد که انگار چیکار کرده و اصلا به درستی یا غلطی راه حل فکر نمی‌کرد. حالا ذهن من هم به مشابه کامپیوتر بعد از کنار هم قراردادن اطلاعات و در نظر گرفتن فاکتورهای مختلف پس از دوره زمانی دو هفته بالاخره تصمیم‌اش رو گرفت و فقط مونده که این تصمیمات رو کاربردی کنه و راهکارهای جزئی برای اون سیاست کلی‌ که اتخاذ کرده رو  دقیقا مشخص کنه.

اتفاقی که فارغ از درستی و غلطی‌اش، همین که تکلیف‌اش مشخص شد، باعث آسودگی ذهن ما شد.


مرا رها کنید
ای چهره های رنگارنگ
ای ماسکهای گچی
و ای لبخندهای دروغین
مرا با شما کلامی نیست
حتی واژه ای
از میان هزاران واژه ی هستی و نیستی
مرا به حال خود بگذارید
تا در قعر گردابی که شما می نامید
تا آخرین ذره ام فرو روم
من این غرق شدن را هزار بار بیشتر دوست می دارم
تا در ساحل ایمنی که شما ایستاده اید
هر صبح ماسکهایم را رنگ زنم و در شادی های
بی معنی تان، پایکوبی کنم
مرا دیگر با شما پیوندی نیست......



پ ن:

برای خبردادن کنسلی بلیط قطار هم، جریمه تا قبل ساعت 12 همان روز با بعد ساعت 12 فرق می‌کنه، چه برسه به مسائل دیگه.....

کرم...

پسر میداند که پدر چقدر در حق او لطف کرده است. چیزهایی به او داده که حتی درخواست هم نکرده بود. به قول معروف تمام امکانات را برای او فراهم کرد و تنها از او خواسته بود که درس اش را بخواند و در امتحان آخر سال قبول شود. پسر اما در برابر این همه لطف، تنبلی کرده بود و در امتحان رد شده بود.
نمیخواست خانه برود، میگفت دیگر نمیتوانم در چشمان پدر نگاه کنم.
پدر اما دنبال او فرستاد که به خانه برگردانندش.
پسر آمد، سر و چشم را به زمین دوخت، هیچ نمیتوانست بگوید. سر پایین و گریه می کرد. حتی نمی توانست بگوید ببخشید....
نمی توانست غذا بخورد. سر سفره سر را پایین انداخته بود و گریه می کرد.
پدر هیچ نگفت، ظرف را برداشت و پر از غذا کرد و جلوی پسر گذاشت.
همین لطف پدر بیشتر از همه چیز پسر را خجالت زده کرد.....


١٣٩٠/٨/١٢
١٨:٥٧
مسجد گوهرشاد

تناقض

- اگه چیز مهمی بود، حتما بهت میگفتم!
- اگه چیز مهمی نبود چرا بهم نگفتی؟!

واقعا شانس آورده‌ام که ذهن‌ام درگیر مسائل دیگری است وگرنه همانطوری که هشدارش رو هم داده بودم شرح صدرم دیگر نمی‌تواند بر غرورم غلبه کند که نتیجه‌اش میشود بریدن ازشان....(کاری که شاید برای انجام دادن‌اش همین الان هم دیر شده باشد)
امیدوارم زمانی که وقت خالی برای فکر کردن پیدا کردم، این موضوعات یادم نباشد که البته برای شخص من با این روحیات تقریبا غیرممکن است که کوچکترین جزییات‌اش هم یادم برود، بنابراین حداقل برای خودم مشخص است که چه نتیجه‌ای خواهم گرفت ولی فعلا صبر کرده‌ام.
روزی می‌‌رسد که بالاخره شروع میکنم به تحلیل کردن این قضیه و با کنار هم قرار دادن اطلاعات و برخوردهای مختلف به نتایجی خواهم رسید که احتمالا شروع بازی باخت-باخت خواهد بود!

اینکه تمامی جوانب مسئله برایت روشن باشد ولی بتونی نتیجه‌گیری رو عقب بندازی هنری‌ه که هر کسی نداره.....

فدای مهر کسی کز شکسته‌های تنش به هرکه خوی سگی داشت استخوان میداد

الان وقت نوشتن یه مطلب با موضوع از همه جا از همه رنگ بود.

موضوعات مختلفی هم توی ذهن‌ام بود که راجع به هر کدوم دو، سه خط بنویسم. مثل اینکه تا میای فکر کنی که زندگی‌ات افتاده روی دور و بعیده حالا حالاها با تغییر بزرگی رو به رو بشی یا اینکه فکر می‌کنی دیگه نیاز نیست زیاد از مغزت کار بکشی که تصمیم‌های سرنوشت‌ساز واست بگیره، اتفاقی می افته که تصمیم‌اش شاید کاملا مسیر زندگی‌ات رو عوض کنه. اصطلاحا دچار چالش می‌شی. بعد از اینکه یه مدتی مغزت خورده و خوابیده حالا باید بیدار شه و به سخت‌ترین سوالات جواب بده. که آیا دوست داره در شرایط راحت فعلی باشه با محدودیت‌های خاص خودش یا ترجیح می‌ده ریسک کنه و فرصت شغلی جدیدی که پیش رو داره رو بپذیره که اتفاقا کم هم جاذبه نداره. خلاصه واسه ما که باید همه امور رو کمی کنیم تا بتونیم راحت و با دلی مطمئن نتیجه بگیریم، فکر کردن راجع به مزایا و محدودیت‌های شغل‌ها کار سختی‌ه، بماند.


به این‌ها اضافه کنید فکر کردن درباره رابطه بین افراد رو. ناراحتی‌هایی که مثل خوره می‌افته به ذهن و دل‌ات و حرف‌هایی که از دهن بعضی از افراد می‌شنوی و چون ذهن‌ات در این مسائل به شدت فعاله به قضایایی پی می‌بری که ممکنه باعث بشه بالاخره تسلیم قسمت منطقی شخصیت‌ات بشی و بگی دیگه بسه.

چون دوست دشمنی کرد، دیگر چه می‌توان گفت

با یار ناجوانمرد دیگر چه می‌توان گفت

با محرمان غمناک با همرهان ناشاد

با همدمان دم‌سرد دیگر چه می‌توان گفت


مثکه محرم هم داره میاد. ما که روزها واسمون خیلی سریع می‌گذره ولی ایشالله استفاده می‌کنیم. داخل پرانتز اینکه ما ایرانی‌ها خیلی اعتقادی به بیان واضح و رک احساسات‌مون، مخصوصا در زمینه‌های مذهبی نداریم. حالا نمی‌دونم این خوبه یا بد ولی چیزی‌ه که هست و من هم جزء این افراد محسوب می‌شم.....