معمولا نرمافزارهای مهندسی برای پردازش اطلاعات و حل معادلات دیفرانسیلی که بهشون میدادند چند روز طول میکشید تا جواب بدهند. توی سایت دانشکده روی این کامپیوترها مینوشتند که نرمافزار در حال اجراست، لطفا لاگآف نکنید. معمولا هم اون دانشجوها در بین کلاسهاشون به کامپیوترها سر میزدند. اتفاق جالبی که میافتاد این بود که یه دفعه کامپیوتر پیغام میداد که مسئله شما حل شد. این باعث چنان شور و شعفی در اون دانشجو میشد که انگار چیکار کرده و اصلا به درستی یا غلطی راه حل فکر نمیکرد. حالا ذهن من هم به مشابه کامپیوتر بعد از کنار هم قراردادن اطلاعات و در نظر گرفتن فاکتورهای مختلف پس از دوره زمانی دو هفته بالاخره تصمیماش رو گرفت و فقط مونده که این تصمیمات رو کاربردی کنه و راهکارهای جزئی برای اون سیاست کلی که اتخاذ کرده رو دقیقا مشخص کنه.
اتفاقی که فارغ از درستی و غلطیاش، همین که تکلیفاش مشخص شد، باعث آسودگی ذهن ما شد.
مرا رها کنید
ای چهره های رنگارنگ
ای ماسکهای گچی
و ای لبخندهای دروغین
مرا با شما کلامی نیست
حتی واژه ای
از میان هزاران واژه ی هستی و نیستی
مرا به حال خود بگذارید
تا در قعر گردابی که شما می نامید
تا آخرین ذره ام فرو روم
من این غرق شدن را هزار بار بیشتر دوست می دارم
تا در ساحل ایمنی که شما ایستاده اید
هر صبح ماسکهایم را رنگ زنم و در شادی های
بی معنی تان، پایکوبی کنم
مرا دیگر با شما پیوندی نیست......
پ ن:
برای خبردادن کنسلی بلیط قطار هم، جریمه تا قبل ساعت 12 همان روز با بعد ساعت 12 فرق میکنه، چه برسه به مسائل دیگه.....
الان وقت نوشتن یه مطلب با موضوع از همه جا از همه رنگ بود.
موضوعات مختلفی هم توی ذهنام بود که راجع به هر کدوم دو، سه خط بنویسم. مثل اینکه تا میای فکر کنی که زندگیات افتاده روی دور و بعیده حالا حالاها با تغییر بزرگی رو به رو بشی یا اینکه فکر میکنی دیگه نیاز نیست زیاد از مغزت کار بکشی که تصمیمهای سرنوشتساز واست بگیره، اتفاقی می افته که تصمیماش شاید کاملا مسیر زندگیات رو عوض کنه. اصطلاحا دچار چالش میشی. بعد از اینکه یه مدتی مغزت خورده و خوابیده حالا باید بیدار شه و به سختترین سوالات جواب بده. که آیا دوست داره در شرایط راحت فعلی باشه با محدودیتهای خاص خودش یا ترجیح میده ریسک کنه و فرصت شغلی جدیدی که پیش رو داره رو بپذیره که اتفاقا کم هم جاذبه نداره. خلاصه واسه ما که باید همه امور رو کمی کنیم تا بتونیم راحت و با دلی مطمئن نتیجه بگیریم، فکر کردن راجع به مزایا و محدودیتهای شغلها کار سختیه، بماند.
به اینها اضافه کنید فکر کردن درباره رابطه بین افراد رو. ناراحتیهایی که مثل خوره میافته به ذهن و دلات و حرفهایی که از دهن بعضی از افراد میشنوی و چون ذهنات در این مسائل به شدت فعاله به قضایایی پی میبری که ممکنه باعث بشه بالاخره تسلیم قسمت منطقی شخصیتات بشی و بگی دیگه بسه.
چون دوست دشمنی کرد، دیگر چه میتوان گفت
با یار ناجوانمرد دیگر چه میتوان گفت
با محرمان غمناک با همرهان ناشاد
با همدمان دمسرد دیگر چه میتوان گفت
مثکه محرم هم داره میاد. ما که روزها واسمون خیلی سریع میگذره ولی ایشالله استفاده میکنیم. داخل پرانتز اینکه ما ایرانیها خیلی اعتقادی به بیان واضح و رک احساساتمون، مخصوصا در زمینههای مذهبی نداریم. حالا نمیدونم این خوبه یا بد ولی چیزیه که هست و من هم جزء این افراد محسوب میشم.....