اون روز یک اتفاق بیسابقهای در زندگی من رخ داد که به شدت من را تحت
تأثیر قرار داده بود؛ از همه کس و همه چیز بیزار و ناامید شده بودم، دلم
بدجوری گرفته بود، دستم به انجام هیچ کاری نمیرفت؛ اون روز من تا مرز
افسردگی پیش رفتم و حتی رغبت نداشتم برای انجام اساسیترین امور زندگی از
خونه بیام بیرون.
غروب که شد، صدای آوای اذان مغرب از بلندگوی مسجد
به گوش میرسید، با خودم گفتم به بهانه نماز جماعتم که شده، از منزل بیرون
برم، شاید حالم بهتر بشه. قدم زنان از پیاده روی حاشیه پارک محله عبور
میکردم و داشتم به همه چیز و همه جا فکر میکردم و از شدت یاس و ناامیدی
سنگریزهها و هر شئ دیگری را که در سر راهم بود، با پا به جلو پرتاب
میکردم و دنبال یک جمله مناسب میگشتم که بر سر خدا فریاد بزنم و از
بداقبالیها شکایت کنم!
ناخودآگاه یاد فیلم «طلاومس» افتادم؛ به
عمق مصیبت و گرفتاریهای سیدرضا فکر کردم و یادم آمد که چطور در اوج
سختیها بدبختیها، خم به ابروهاش نمیآورد و چنان لبخند رضایت بخش میزد
که انگار این بشر، خوشبختترین آدم رو زمینه!
بعدش هم وقتی به دلایل آرامش قلبی و رضایتمندی سیدرضا در اوج گرفتاریها فکر کردم، واقعا خجالت کشیدم و انگار حالم دگرگون شد.
اون
شب نماز به من خیلی حال داد. وقتی هم به خونه برمیگشتم خیلی حالم خوب بود
و دیگه از اون افسردگی که صد تا روانشناس هم به آسونی نمی تونستند درمانش
کنند، خبری نبود و چنان روحیه خوبی داشتم که تصمیم گرفتم، با نوشتن این
حکایت، آن حال و هوای خوبم را با شما قسمت کنم.
دلا بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند
عتاب یار پریچهره عاشقانه بکش
که یک کرشمه تلافی صد جفا بکند
هرچند
فیلم «طلاومس» به نسبت آستانه تحمل معمول انسانها در برابر گرفتاریها،
قدری اغراقآمیز بود، قصه آن الگو و مدل ایدهآل برای رفتارهای فردی و
اجتماعی انسانها در برابر مشکلات و سختیهای طاقت فرسا بود.
داستان
فیلم، بیانگر این حقیقت بود که خیر و شر انسانها در دست خداوند است و
اوست که زندگی همه خلایق را بر پایه حکمت و صلاح آنها مقدر میکند و ما از
فهم آنها عاجزیم.
و اگر انسانها توفیق درک این حقیقت را بیابند که
در همه سختیهای دشوار زندگی، وجود نازنین حضرت دوست به عنوان صاحب و
خالق، صمیمانه و دلسوزانه در کنار آنها و عالم به شرایط آنهاست و اگر راضی
باشند به مقدرات کسی که خود، خالق عدالت و رحمانیت است و برای رهایی از
گرفتاریها و سختیها، تنها به او که قادر به همه تحولات است، امید و دل
ببندند، آنگاه است که دیگر در اوج سختیها و دشواریها، جایی برای غصه و
نگرانی و غم باقی نمیماند.
در «طلا و مس» بر خلاف بسیاری آثار
مشابه، سید رضا، صرفا با سجادهنشینی و بسنده کردن به انجام ظواهر و شعایر
دینی به درجات متعالی نرسید.
طلاومس، بیانگر این حقیقت بود که
تعظیم در برابر معبود و معشوق حقیقی، صرفا با به زبان آوردن پیاپی ذکر
«توکل به خدا» و «راضیام به رضای خدا» به دست نمیآید، بلکه تسلیم در
برابر قضای الهی و امید بستن به رحمت ایزدی باید در عمل و در صحنههای
جاری زندگی روزمره تجلی یابد.
لبخندها و آرامش سیدرضا در اوج
گرفتاریها و سختیها از سر حماقت، بی عاری، جنون و درماندگی وی نبود،
بلکه نشانگر این بود که او دلش به کسی قرص و محکم بود که صاحب او و همواره
در کنار اوست و اختیار خیر و شر و قضا و بلای انسانها، تنها در نزد اوست.
آنهایی که «طلاومس» را با چشم دل و خریدار نگریستند، متاع خود را نیک یافتند.