تصور کنید که قرار است شما به خواستگاری دختر خانمی بروید .
از قبل برای شما از این شخص تعریف و تمجیدهای زیادی کردهاند . از قیافهی محشر و شعور و ادب و معرفت و ایمان تا تحصیلات و ... !
شما هم حسابی از این تعاریف ذوقمرگ و هیجان ناکید . روز شماری میکنید برای دیدن آن فرد و با این تفاسیر کار را تمام شده فرض میکنید و خودتان را غرق در یک زندگی همه چی تمام .
بلاخره روز موعود فرا میرسد، با لبخندی پَت و پَهن و گل و گشاد به استقبال زوج و نیمهی گمشدهتان میروید.
همه چیز همان است که میگفتند. ظاهر و ایمان و معرفت و تحصیلات .... ! اما چیزی کم است، چیزی که شما برای شادی در زندگی به آن احتیاج دارید، چیزی که دقیقا نمیتوانید تعریفش کنید یا حتی بگویید که دقیقا چه چیزی میخواهید که نیست.
از طرفی همه منتظر جواب شما هستند. از طرف دیگر دلیلی برای جواب منفی وجود ندارد.
شما سر یک دوراهی به تمام معنا هستید.
هیچ کس جواب منفی شما را درک نمیکند، دائم ناشکر بودن را بهتان گوشزد میکنند. تهدید میکنند که این بهترین فرصت است و شاید هرگز تکرار نشود. میگویند که همه آرزوی این فرصت را دارند و دائم ناشکر بودن را به رخ تان میکشند و ...
و شما ملغمهای هستید از ترس، اضطراب، احساس گناه و ... دو راهی و تعلیق و تنش و کسالت و رخوت و نا امیدی ...
دو راه دارید؛ یا به جان خریدن همهی سرزنشها و " بیلیاقت " شنیدنها در ازای تن ندادن به یک زندگی که به دلتان نیست. بله دقیقا تنها جملهای که میتوانید برای توصیف احساستان بیاورید همین است؛ " به دلتان نیست "
راه دوم؛ فرار از سرزنشها و شروع یک زندگی همراه با یک خلاء همیشگی و یک جای خالی دائمی و تبعاتش ...!
حال
این روزهای من این است . البته خواستگار و خواستگاربازی در کار نیست. وضع
من با رشتهی کارشناسی ارشد و کلا مقطع کارشناسی ارشد اینگونه است.....
من بر سریک دو راهی تمام و عیارم .... !!!
28...
سر دو ررراهی..کنکورر دادم مجازی احتمالا قبولم...هی فک می کنم برم نرم چرا برم چرا نرم داغووووووووووووووووووووووووووون شدم...