قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

اطلس‌پود راه انداختم!!!

پرده اول(در راستای خبرهای تجاوزی که هر روز داره به تعدادشون افزوده میشه):
سر چهار راه حافظ ماشین پرایدی ایستاده بودکه مسافر بزنه. دو نفر مرد هم نشسته بودند توش. من با دیدن قیافه‌هاشون خیلی حس خوبی بهم دست نداد و رفتم تاکسی‌ای که چند ثانیه بعدش اومد رو سوار شدم و تاکسی پشت ماشین پراید ایستاد تا پر شه. دو تا دختر اومدند و سوار پراید شدند و رفتند. راننده تاکسی گفت: "ببین، اینا خودشون نشمین‌گاه‌اشون می‌خاره‌ها. تاکسی رو ول می‌کنه می‌ره شخصی سوار میشه".
انگار راننده تاکسی‌ها وقتی می‌بینند که تو گوش‌ات هدفونه بدتر لج می‌کنند، هی شروع می‌کنند باهات حرف زدن. انتظار دارند که بحث رو باهاشون ادامه هم بدیم! بابا ول کن بذار آهنگمون رو گوش بدیم.

پرده دوم:
برای روز مادر همراه یک دوست داشتیم عطر می خریدیم. مقدار زیادی اسکناس 5هزار تومانی نو دادیم به مغازه‌دار. گفت: " مثکه یه راست از خودپرداز اومدید اینجا". می‌خواستم بهش بگم: " نه داداش، چند مرحله قبل از اینکه پول برسه به خودپرداز رسیده دست ما!".

پرده سوم:
تو تاکسی میدون محسنی-سرمیرداماد، رادیو روشنه. خانمه می‌گه: "بله، بهترین راهکار برای پولدار شدن اینه که آدم حواس‌اش باشه که خرج‌اش از دخل‌اش بیشتر نشه." یکی نیست بگه مگه میشه آدم بیشتر از پولی که داره خرج کنه آخه؟! بعد هم این‌که شما از کجا فهمیدی این بهترین راهه؟!

پرده چهارم:
شخصیتی تو سریال لاست هست به اسم هارلی. یه نفر که خیلی چاقه و البته توی بخت‌آزمایی مقداری زیادی پول هم برنده شده. قبل از برنده‌شدن‌اش نشون میده که توی اتاق‌ نشسته روی کاناپه و داره پفیلا می‌خوره و تلویزیون نگاه می‌کنه. از اون حالت‌های زندگی‌ه‌ که دوست دارم یه مدت تجربه‌اش کنم.....

بی‌پرده:
مکان سرو غذای خانم‌ها و آقایون یه جاست. البته صف‌هاشون با هم فرق می‌کنه. فضای کلی سالن غذاخوری رو پارتیشن‌بندی کردند و به دو فضا تقسیم کردند. به نظر شخص من مشکلی توش نبود. اما گویا مسئولان می‌خواستند موفقیتی دیگر نیز در کارنامه‌شان ثبت کنند:
به مدت یک روز تونستند زمان ناهار خوردن آقایان و خانم‌ها رو هم تعیین و از هم جدا کنند. تقبل‌الله!
البته بعد از یک روز از اجرای طرح، اطلاعیه‌ای دیگه‌ای در جهت نقض اطلاعیه قبلی داده شد. دوباره همه چیز به حالت اولیه‌ای برگشت. احساس می‌کنم یک عده مدت زیادی که بیکار می‌شوند، فکر می‌کنند باید یه‌جوری وجود خودشون رو اثبات کنند، حالا با هرکاری که میشه.

نمی‌دونم ما افتادیم رو غلطک یا غلطک افتاده رو ما٬ ولی این رو می‌دونم که خلاصه داره می‌چرخه....


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد