چند وقتیه توی میدونهای اصلی شهر عدهای به فروختن پازل مشغول هستند. قیمت کردم٬ دیدم نزدیک به یک سوم قیمت مغارهدار میفروشند. یکی خریدم ۴ هزار تومان. دوستم بعداْ گفت که اینها رو یه نفر از چین وارد کرده و نزدیک به صد تا تیکهاشون کمه. واسه همینه که تو مغازه نمیفروشند٬ گذاشتند تو خیابون. من هم یه شب تا صبح نشستم هلک هلک همه رو شمردم و دیدم ۱۰۰۰ تیکهاش درسته. بعد که به دوستم گفتم میگه: من این حرف رو زدم که تو زودتر پازل رو بسازی٬ فکر نمیکردم میشه شمردهاشون و فهمید که سالم هستند......
روز مرد هم اومد و رفت و کلی اساماس تبریک واسه ما اومد که شمارهاشون رو تو گوشیام نداشتم و نمیدونستم مال کیه. احساس کردم به یه عده الکی شماره موبایل دادم.
از مخابرات زنگ زدند میگن شماره خونهاتون از فردا عوض میشه٬ خیلی جدی پرسیدم یعنی خونهامون هم عوض میشه ؟ که آقاهه خندید و گفت نه. خیلی حس خوبی ندارم. ۲۴ سال این شماره رو حفظ بودم. تو کلی از فرمهایی که تا حالا پر کردم این شماره رو نوشتم٬ حالا میگن باید عوض شه. یه جوری احساس میکنم اسمام رو دارم عوض میکنم.
مثل این دخترهایی که سنی ازشون میگذره و به این نتیجه میرسند که بختاشون بسته شده و میروند سراغ جادو جمبل! هر کاری که میکنم از شر این پروژه کارشناسی لعنتی خلاص بشم٬ نمیشه! فکر کنم آخرش باید برم سراغ استخوان گوساله تو جیش بچه و موی گربه تو سرکه هفتساله.....
مطلب زیاده ولی مشکل اینجاست که همش رو توی ورد تایپ کردم ولی وقتی کپی
میکنم اینجا این بلاگاسکای احمق تنظیماتاش رو میریزه به هم.
آدم های بد همیشه آدم های خوب را دست انداخته اند. تقصیر آدم های خوب نیست. آدمهای بد٬ خوب بازی میکنند.
یه جورایی داری همونی میشی که دوست داشتم....
سلام.
چه عجب نو نوار کردین تشریف آوردین...
ضمنا مطالبت رو از ورد کپی کن تو نوت پد از اونجا کپی کن تو وبلاگ. درست میشه: http://help.persianblog.ir/post/68/
راهنمایی بسیار کارگشایی بود. خیلی ممنون