قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

خودزنی مافیا....

یک بار بصورت دوره فشرده نشستم و ۵ فصل سریال لاست رو نگاه کردم. نکته جالبی که دیدم این بود که معمولا ۵ دقیقه انتهایی هر قسمت٬ اتفاق جدیدی می‌افتاد یا یک چیز جدیدی پیدا می‌شد که همین موضوع شما رو وادار می‌کرد که به سرعت٬ دیدن قسمت بعدی‌اش رو شروع کنید. البته بماند که فصل ششم این مجموعه که گویا فصل پایانی‌اش هم بود هیچ‌وقت به دست من نرسید و تا الان به اصطلاح تو کف هستم که ماجرا دقیقاْ از چه قرار بوده و آخرش بالاخره چی شد؟!

جدیداْ شروع کردم به دوباره نگاه کردن این سریال. البته این بار با زیرنویس انگلیسی و به نیت تقویت زبان. این کار باعث شد که بیشتر روی دیالوگ‌هایی که بین افراد رد و بدل میشه تمرکز کنم.  چیزهایی به ذهن‌ام رسید که بار اول اصلاْ توجه‌ام رو جلب نکرده بود. نکاتی که بعضی‌هاش توی زندگی ما هست و بعضی‌هاش رو هم قراره بعداْ باهاشون مواجه بشیم. خلاصه اینکه از این به بعد باید با خودکار و کاغذ صحنه‌ها و دیالوگ‌هایی که نکات مهمی توش هست رو بنویسم. بعد هم اینجا کمی بسط‌اش بدم. یعنی مثلا بگم که دید من نسبت به این اتفاقی که اونجا افتاده چیه٬ یا من افراد حاضر در اون سریال رو به این دلایل این‌گونه شناختم و نظرم راجع بهشون اینگونه است. این کار باعث میشه بقیه بفهمند که طرز فکر من راجع به مسائل مختلف و شخصیت افراد چگونه است و اصلا چه معیارهایی در شناخت افراد مد نظر منه. و مهم‌تر هم اینکه خودم متوجه بشم. چون بسیار اتفاق افتاده یه حسی نسبت به یک نفر دارم که واقعا نمی‌دونم خواستگاه‌اش کجاست و البته در اکثر موارد هم درسته ولی دقیق نمی‌دونم این دید من ناشی از کدوم رفتار یا حرف اون نفره! شاید این کار باعث بشه ناخودآگاه‌ام رو بشناسم و بدونم با چه معیارهایی شخصیت افراد اطراف‌ام رو می‌شناسم. مرحله بعد هم اینه که این معیارها ارزیابی بشه و اگه واقعا مشکلی وجود داره باید اصلاح بشه دیگه.....



حاصل خیره در آیینه‌‌شدن‌ها آیا

دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!




نظرات 2 + ارسال نظر
میعاد دوشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 http://www.meead.persianblog.ir

موضع ما نسبت به این موضوع چیه؟
چرا دقت میکنه؟ چون مافیاست...پلیس که نیست...

صادق سه‌شنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:50

برای تو نیست:
تو هم در آینه، حیران حسن خویشتنی
زمانه‌ای‌ست که هرکس به خود گرفتار است!!!

برای تو:
کم کم یاد می‌گیری
که حتی نور خورشید هم می‌سوزاند، اگر زیاد آفتاب بگیری
باید باغِ خودت را پرورش دهی به جای این‌که منتظر کسی باشی تا برایت گل بیاورد
یاد می‌گیری که می‌توانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می‌گیری که خیلی می‌ارزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد