قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

قدح اندیشه

این وبلاگ تراوشات ذهنی منه که بعد از فکر زیاد بهشون گرم شده و ریخته بیرون.

سر و ته یه کرباسیم...

لباس‌هام که فرم رسمی دارند رو می‌پوشم. ساعت٬ انگشتر٬ کفش و خداحافظی با مادر.

قبل از بیرون رفتن از خونه حواسم رو به این جمع می‌کنم که فلش‌ام رو که یه سری از عکس‌ها و فیلم‌های جهادی توش هست رو جا نذارم. آخه می‌خوام برم سر کار ببینم‌اشون بلکه از این محیط آدم بزرگا که لباس رسمی می‌پوشند فاصله بگیرم.

البته تعریف من از آدم بزرگا ارتباطی به سن و سالشون نداره. وقتی تو از یک نفر بدت می‌آد ولی جلوش خم و راست می‌شی٬ این میشه محیط آدم بزرگا. دیدی بچه‌ها چقدر خوبند٬ نظرشون رو رک و راست می‌گند: دایی٬ دیگه دوستت ندارم. و البته ۵ دقیقه بعد هم همه چیز یادشون میره.

پدر و مادرم که مثل همیشه در نبود من مجرد بازی در می‌آرند رفتند شمال و به عنوان سوغاتی واسه رئیس ماهی گرفتند. تو کیسه دستمه.

سوار سرویس که میشم همه چشمها به کیسه دست من دوخته میشه. حتی خانمی که گردن‌اش رو با ارتز بسته٬ به زور گردنش رو می‌چرخونه تا بیشتر به کیسه دست من نگاه کنه. خودم رو دلداری می‌دم که چون کیسه‌ات شبیه اسلحه‌ است همه اینطوری نگاه‌ات می‌کنند. تبریک الکی و خشک و خالی می‌گم٬ تبریکی که جواب‌اش برام مهم نیست و اصلا به جواب‌هاشون گوش نمی‌دم.

میام محل کار. میرم آبدارخونه که ماهی رو بذارم تو یخچال. یکی از همکاران داره واسه خودش چایی می‌ریزه. تبریک می‌گم و از آبدارخونه میام بیرون و البته مطمئنم بعد از من میره سر یخچال تا ببینه چی آوردم. یه لحظه در این باره تصمیم می‌گیرم که سریع برگردم تو آبدارخونه تا ضایع‌اش کنم یا نه و بی‌خیال می‌شم.

سخته چند روز متوالی با افرادی باشی که واقعا دوستشون داری لا(به معنی عدم وقف) افرادی که واسه خوش‌آیند دیگران فیلم بازی نمی‌کنند٬ افرادی که با تو همون طوری رفتار می‌کنند که دل‌اشون می‌خواد نه طوریکه که تو دل‌ات بخواد و اینه که کار رو برای تو راحت می‌کنه٬ آدمایی که خود خودشون هستند و بعد از یک ساعت پرواز و چند ساعت میزبانی مهمانهای عید٬ تو محیطی قرار بگیری که اصلا این خبرها توش نیست و اگه هم باشه کلی انگ باند بازی بهشون زده میشه٬ تازه اگه رفیق سرکارت یه روز خیلی راحت نزنه زیر همه چیز و نفروشدت. اتفاقی که خیلی معموله و واسه همینه که همه تو اداره به جدیدالاستخدامی‌ها توصیه می‌کنند که با دیگران صمیمی نشید!

آخه مگه میشه آدم نزدیک به ۸ ساعت از روز رو تو محیطی باشه و با افراد اونجا مثل مانیتور و منگنه و خودکار برخورد کنه٬ فوق‌اش با یه ذره احترام بیشتر...

خلاصه اینکه می‌گند ما می‌ریم جهادی که ده دوازده روز از ۱۲ ماه رو نفس بکشیم بی‌راه نیست. در رابطه با ابعاد این نفس کشیدن هم بیشتر توضیح خواهم داد.


زپرشک!!

الان رئیسمون گفت یه نیم سکه به مناسبت سال نو بهمون میدن٬ این همه غمپز در کردم آخرش الان با شنیدن این خبر ته دلم لرزید و خوشحال شد٬ الحق که سر و ته یه کرباسیم!



رک بودن را دوست دارم٬ ای کاش همه رک بودند٬‌ مخصوصا تو....

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد